سبکبالان عاشق: شهید سید مسیح محمودی
برداشتی آزاد از مطلب منتشر شده در مورد شهید مسیح محمودی در سایت "روحانیون شهید"
"باتشان صلیب معشوقه باره هرکسی عاشق ببه دار بزنه
اینفره داد بزه از عاشقیم عاشقی مردن نیه از حاضریم
عمامش سرده پیگت عباش آوت بشه ا صلیب بن خیلی راحت
قرآنه د دسته بر سرش بگت چمانه مسیح بیو پرش بگت
سید مسیح محمودی در سال یک هزار و سیصد و چهل و شش در شهر کلور دیده بر عالم هستی گشود آن هم در خانواده ای منتسب به سلاله ی پاک اهل بیت (ع) .
تحصیلات ابتدایی سید مسیح در شرایط سختی سپری شد و همزمان با پایان کلاس پنجم ابتدایی او انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. مقطع راهنمایی مسیح آغاز گردید او در این دوران با امام و انقلاب آشنا گردید و حضرت امام خمینی (ره) به عنوان شخصیت محبوب او تبدیل می شد، او عکس امام را همیشه در نزد خود نگه می داشت.
سید بعد از پایان مقطع راهنمایی، با راهنمایی روحانیونی که به کلور آمدند، کم کم احساس کرد که نیمه ی گمشده ی خود را در جایی دیگر جست وجو کند. او که همیشه پای ثابت مراسم مسجد بود و با دیدن هر روحانی و شنیدن کلام آن ها دانست که باید راه دیگری برای زندگی خود برگزیند و حوزه همان جایی است که می تواند به او درس معرفت بیاموزد و به روح پر تلاطم او آرامش بخشد و بر این اساس بود که تصميم گرفت، وارد حوزه ی علمیه شود. ولی برای این کار یک مانع بزرگ در سر راه خود داشت و آن شرایط سخت مالی خانواده اش بود به طوری که او حتی امکان تأمین هزینه ي رفت و آمد به خلخال را هم نداشت.
در هر منطقه و شهر و دیاری همیشه انسان هایی بوده اند که جامعه از خیرات و مبرات آن ها منتفع گردیده است و در این میان عالمان دین، همیشه جلو دار این امر بوده اند. انسان هایی که گاهی برای کمک به مردم مناطق محروم از بسیاری از چيزها و جایگاه های مادی و حتی معنوی خود می گذرند.
شاید بواسطه همین موضوع بود که سید مسیح ترجیح داد تا ورود به مدرسه جعفریه خلخال به یکی از علمای بزرگ تبدیل شود
او با وجود مشکلات و سختی های زندگی اش با جدیت و عشق و علاقه ی زیاد به تحصیل ژرداخت و بعد از این که کم کم اخباری از جبهه های جنگ می رسید. باعث شد او تصمیم خود را گرفته و در اولین حضورش به جبهه ی پیرانشهر اعزام شود با توجه به این که از حضورش در این منطقه هیچ کس مطلع نبود کسی نیز از دوستانش در کنارش نبوده اطلاعی آنچنانی از اين دوران زندگي شهيد در دست نیست.
بعد از حضور او در جبهه ی پیرانشهر در بازگشت به مدرسه ی مروی تهران انتقالی گرفت و در این حوزه به ادامه ی تحصیل كرد ولی از جبهه های جنگ نیز غافل نبود یکی از دوستان و همرزمانش که در دومین اعزام او در سال 1362 در کنارش بوده، سید ناصر جوادپور است او درباره ی اعزام و حضورش در منطقه ی جنگی چنین می گوید:
«اولین اعزام ما با لشکر 31 عاشورا بود که با هم از خلخال به مناطق جنگی جنوب دشت آزادگان اعزام شدیم و عملیاتی که در آن شرکت داشتیم، خیبر بود. در این عملیات از آن جایی که رزمندگان خط مقدم قبل از ما در خط مستقر شده بودند ما در پشتیبانی قرار گرفتیم و نتوانستیم به عنوان نیروهای خط شکن باشیم. بعد از پایان این عملیات سید مسیح دوباره به حوزه ی علمیه ی مروی بازگشت و به ادامه تحصیل پرداخت علاقه ی او به دروس حوزوی آن قدر زیاد بود که حتی کتاب حوزوی اش را به جبهه می آورد تا اگر فرصت و فراغتی پیدا کند، مروری بر آن داشته باشد».
سید مسیح با وجود حضور در حوزه ی علمیه ی مروی تهران و جبهه، از خانواده نیز غافل نمی ماند و در فصل تابستان و برداشت محصول هر طوری بود، در روستا حضور می یافت و در امور کشاورزی به پدرو مادرش کمک می کرد. همچنین ماه های محرم و رمضان نیز از جمله مناسبت هایی بودند که سید مسیح سعی می کرد در روستا حضور یابد. در این مناسبت ها که معمولاً مردم در مسجد باب الحوائج کلور جمع می شدند، مسیح هم سن و سال هایش را در گوشه ای از مسجد جمع می کرد و با آن ها درباره ی انقلاب امام خمینی و جنگ و جبهه صحبت می کرد.
آخرین حضور سید مسیح در جبهه که به مفقودالاثر يا شهادت او منجر گردید، در عملیات بدر در سال 1363 بود. سید ناصر جوادپور که در این عملیات نیز همراه سيد حضور داشته، در این باره چنین شرح می دهد:
«در این اعزام من و سید مسیح از تهران و با لشکر 27 محمد رسول الله در جبهه حضور یافتیم و در گردان ابوذر، گروهان سوم، دسته سوم سازمان دهی شدیم و بعد از گذراندن آموزش های خاصی که ویژه ي منطقه ی عملیات بدر بود در منطقه ی عملیات حضور یافتیم من خدمه ی دوشکا بودم برای همین از مسیح هم خواستم تا او با من باشد و به او گفتم بهتره با هم باشیم تا اگر اتفاقی برای یکی از ما افتاد، دیگری خبر شهادت را به روستا ببرد. به توصیه ی فرماندهان موهای سرمان را تراشیدیم تا بمب شیميایی نتواند از لابه لای موها عبور کند.
ما در نیروهای خط شکن بودیم و در تاریخ بیست و دوم اسفند ماه سال هزار و سیصد و شصت و سه در منطقه ی عملیات که دشت وسیعی در کنار رودخانه ی دجله بود، مستقر شویم و به این ترتیب عملیات شروع شد. با توجه به این که دشمن نیز از عملیات خبر داشت با آمادگی به مقابله با ما پرداختند. ولی ما توانستیم پیش روی کنیم مسیح همراه تعدای از بچه ها چهار پنج کیلومتر جلوتر از ما رفتند و در آنجا مستقر شدند و ما تا صبح آنجا ماندیم ولی از صبح زود پاتک عراقی ها علیه ما شروع شد. به طوری که چهار تانک جلو می آمد و هواپيماها مي زدند آن ها با این سلاح وقتی که رگبار می زنند ما احساس می کردیم که خاکریز ما کوتاه تر می شود تا غروب این کار دشمن تکرار شد و برای چندمین بار (پنجمین بار) اجازه ندادیم، ما را دور بزنند ولی از غروب به بعد تانک های دشمن شروع به محاصره ی بخشی از نیروهای ما کردند و توانستند بخشی از مناطقی از هورالعظیم را که بچه های ما از جمله مسیح، ستار محمودی و علی نظری در آن حضور داشتند به محاصره ي خود در آورند.
دشمن آن منطقه ی کوچکی را که مسیح و سایر بچه ها نیز در آن قرار داشتند آن قدر زیر آتش گرفته بود علاوه بر اين آن منطقه را آب هم گرفته بود و بچه های محاصره شده همگی به شهادت رسیده بودند.»
و به این ترتیب سيد مسیح محمودی در عملیات بدر و در منطقه ي هوالعظیم به شهادت رسید و سیزده سال پیکر مطهرش از پدر و مادر و نزدیکانش پنهان ماند تا این که سال 1375 گروه تفحص توانستند پیکر او را در میان شهدای دیگر از دل خاک منطقه ی عملیاتی بيرون بیاورند و پلاک و پوتین او را تحویل خانواده اش بدهند. سید ولی الله محمودی برادر شهید مسیح در این باره می گوید:
«من چندین بار بعد از مفقود شدن برادرم به هر جا که می شد، مراجعه کردم و از هر کسی که در این باره می توانست اطلاعاتی داشته باشد، پرس و جو کردم ولی نتواستم چیزی از او بیابم تا این که سال 1375 پلاکش پیدا شد. وقتی تابوت او را تحویل گرفتیم هنوز پیراهنی که سه نفری يعني من و شهید ستار و سید مسیح خریده بودیم در میان آثار باقیمانده ی او دیدم پدرم هنگام تشییع پیکر مطهر شهید، این پیراهن را از تابوت برداشته بود و مداوم می بوسید.»
بعد از شهادت سید مسیح یکی دیگر از برادرانش، سید شفیع نیز که محبت خاصی به برادر بزرگتر خود داشت، راه برادر را ادامه دادو راهی جبهه شد تا این که او نیز در عملیات کربلای پنج به تاریخ دی ماه سال 1365 در منطقه ی عملیاتی شلمچه و حدود دو سال بعد از شهادت برادر بزرگتر، به فیض شهادت نائل آمد.
وصیت نامه
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
بنده سید مسیح محمودی ساکن بخش امامرود کلور فرزند سید علی محمودی در تاریخ 25/5/63 در یکی از چادرها وصیت نامه ي خود را به شرح ذیل می نویسم.
با درود و سلام به منجی عالم بشریت، امام زمان و نائب بر حقش امام خمینی و نماینده امام و امام جمعه ي خلخال و نماینده ي مردم خلخال جناب آقای سید مطهر کاظمی. حضور دیگر روحانیون محترم خلخال و دوستان و آشنایان و برادران، سلامي گرم دارم. امیدوارم که در حال جنگ، جنگ را فراموش نکنند و با سلام گرم به شما پدر و مادر عزیزم می خواهم جملاتی بیان کنم.
«انا لله و انا الیه راجعون»
ما از طرف خدا آمدیم و به طرف او خواهیم رفت ما که باید بمیریم چرا مردانه نمیریم؟
شهادت کمال انسان است و شهید نظر می کند به وجه الله.
پدر جان و مادر جان از اینکه شما را ناراحت کردم مرا می بخشید. پدر جان امیدوارم که اگر شهادت نصیب بنده ي حقیر شد مرا ببخشی. اگر من شهید شدم برای ما کوچک ها گریه نکنید و به یاد بزرگاني مانند حسین و علی اکبر و علی اصغر حسين گریه کنید ما که از بهشتی و رجایی و با هنر و غدیر و مختار و هاشم و محمد و مصطفی و صمد، وجه الله و بهمن، اصغر والماسی و یعقوبی و سایر شهدای اسلام و انقلاب اسلامی بهتر و جوان تر و خوب تر نبودیم. مادر جان به خاطر من گریه مکن. باز سفارش می کنم به خاطر حسین گریه (کنید). مادر جان تا زمانی که زنده هستی سیده ثریا را نگذار به پیش دیگران برود. مادر جان به خاطر من صورت خود را نکن غمگين نكن به خاطر من، لباس های سیاه بر تن نکنید و نمازهای خودتان را در اول وقت بخوانید.
پدرجان امیدوارم که مرا ببخشی و روز قیامت شما را می بینم. سلام مرا به رهبرم برسانید و هر وقت که خواستید مرا یاد کنید، وضو بگیرید ودو رکعت نماز بخوانید. به خاطر من گریه مکن. پدر جان، اگر می خواهید که در زندگی و دنیا و آخرت زنده باشید و نامتان زنده بماند، به طرف جبهه حرکت کنید. من نمی خواهم برای من شعار بگویید که هیچ عملی در آن نیست ولی به طرف جبهه حرکت کنید.....
پدر جان و مادر مهربان و برادان و خواهران و پداران و مادران که این کلمات را می شنوید اگر من صد بار بمیرم و دوباره زنده شوم، از خمینی دست بر نمی دارم. مادر جان، فرزندان را یکی پس از دیگری به طرف جبهه ها بفرست. مادر جان، اگر پیکرم را غرق خون دیدي، سلام مرا به دیگر شهدا برسان. مادر جان، شفیع و سمیع و عباس و عمار، رهروان خون شهدا هستند. اگر بخواهی به جبهه بیایند، فردای روز قیامت پیش زهرا جواب گو هستی. مادر جان، پدر جان، جانم فدای یک لحظه عمر رهبرم. مادرجان اگر من شهید شدم و پیکرم به دست شما نرسید، ناراحت نباشید. بعد از شهادت اگر پیکرم به شما نرسید و نتوانستید مرا پیدا کنید، موریانه های صحرا و مرغان هوا اگر جسدم را بخورند، ناراحت نباشید. مادر جان سلام گرم مرا بپذیر و مرا ببخش. مادر جان، من آن قدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید شوم.
ای جوانان و ای برادران، نکند در رختخواب بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید. که علی اکبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
ای مادران، مبادا از رفتن فرزندان به جبهه ها جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمي توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید رانمود. همه خاندان و جوانان هايتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید. زیرا مادر وهب فرمود سری که درراه خدا داده ام پس نمی گیرم.
برادران استغفار را از یاد نبرید که بهترین درمان ها برای تسکین دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازید و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند. که اگر چنین کردند روز بدبختي مسلمانان و روز جشن ابر قدرت هاست.
حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت دارید. در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بيابيد و خود را تسلیم خدا كنيد و حجابتان را همچنان حفظ کنید. اگر شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، بر من نگریند و در تشييع جنازه ي من حاضر نشوند. اما باشد که دعاي شهدا، آنان را نیز متنبه سازد و به رحمت الهی نزدیکشان کند...
پست بعدی:به یاد معلم عزیزم
توضیح:پست "ماهی دودی" به علت نیاز به ویرایش در وقتی دیگر ارائه می گردد.