تلگرامی شدیم

خیلی سعی کردیم که همین جا بنویسیم ولی ظاهرا دل و دماغی برای کسی نمانده که وبلاگ خوان باشد ناچار با خیلی تاخیر ما هم تلگرامی شدیم . مطالب این وبلاگ دیدگاهها و تحلیل های شخصی بنده بود که از این پس در کانال تلگرامی https://t.me/shahrud1401

منتشر خواهد شد .از اینکه افتخار می دهید و سر می زنید ممنونم

یک پیشنهاد به شورای شهر ؛شنبه بازار را به جای دیگر ببرید

در مذمت شنبه بازار زیاد نوشتیم . بازارهای هفتگی مانند آنچه در بسیاری از شهرهای شمالی رایج است برای این است که تولید گران محلی مکان و زمانی را برای عرضه محصولات خانگی خود یافته و تقاضا کننده محلی به نوعی با پسوند تهاتر کالا به کالا به جنس مرغوب خود برسد

اما آنچه در کلور رایج گشته است ماهیت خود را از دست داده است . جمعی دست فروش و دوره گرد (با کمال احترام بدیشان که الکاسب حبیب الله )جنس های بیشتر نامرغوبشان را به بهایی بعضا گزاف و خارج از نظارت های بهداشتی به منطقه ما تزریق می کنند و مردمان مظلوم شهرما نیز بدون اطلاع  در این مسابقه برای تصاحب بیشتر و بیشتر گوی سبقت را از هم می ربایند .

بازار محلی همان بود که به ابتکار زیبای شهرداری و شورای شهر و حمایت کانال های اطلاعرسانی و امام جمعه محترم و دست بدست هم دادن تمام همشهریان چند باری در کلور برگزار شد . شاید تداوم آن در مرکز منطقه و گاه و بیگاه جابجا کردن آن به  شال و کرین و لرد و بقیه بر جذابیت های ویژه آن می افزود  . و یا شاید دعوت کردن از نمایندگی شرکت های تولیدی و پخش برای اینکه محصولات خود را به تخفیف و به صورت تازه در کنار آن نمایشگاهها  در اختیار همشهریان قرار دهند جذابیت آن را دوچندان می کرد

همه اینها به کنار .

حالا که کرونا و احتمال شیوع آن از برپایی شنبه بازار جلوگیری کرده و بیم آن می رود که  در اندک زمانی بعد با اعلام وضعیت سفید دوباره بساط آن در کلور پهن گردد اولا پیشنهاد می شود که حتما مکان برگزاری آن ساماندهی شود . اکثر کسبه در خیابانی مستقرند که شنبه بازار بساطشان را کور می کند . چه خوب است که با درایت ارزنده شنبه بازار به مکانی دیگر مثلا به خیابان ولیعصر ( از مسجد قره گیزا تا کوله دیمه) منتقل شود . اینگونه نه مزاحمتی برای کسبه ایجاد می شود و نه شاهرگ حیاتی شهر دستخوش چنین بی نظمی آشفته ای نمی شود .

در وهله دوم نظارت بهداشتی و انجام آزمایش بروی کالاهایی است که در این بازار عرضه می شود هم از لحاظ کیفی و هم کمی .

چرا نباید سلامت و تاریخ مصرف کالاهای عرضه شده در این بازار بررسی شود . و یا چرا نباید برخی کالاها از جمله ماهی های شور و یا زیتون های فله و یا شیر فله و بسیاری دیگر از این اقلام نمونه برداری و در آزمایشگاه مورد سنجش سلامت قرار گیرد و یا به موازات آن چرا نباید قیمت بسیاری از کالاهای عرضه شده راستی آزمایی نشده و با مشابه های داخلی شهرمان مقایسه نشود .

نگارنده در یک مورد خود شاهد بود که فروشنده ای با وانت بعد از اتمام کالای مورد فروش تمام کالاهای مشابه را از یک مغازه دار کلوری با چانه زدن های متوالی و به ثمن بخس  خرید و به همان قیمت قبلی به مردم فروخت .  در این میان بیچاره خریداران و بیچاره مغازه داری که حالا برای خرید همان کالا و جایگزینی در مغازه اش دو برابر قیمت بپردازد .

شاید بحث فوق را بتوان به عنوان پیشنهاد در دستور کار داد .

 

 

دغدغه های استاد عبدلی ؛ساعتی رو در رو با دکتر علی عبدلی

مقدمه

در زمان هیجان انگیز گذر از نوجوانی به جوانی کتابی به دستم رسید به نام " تاتها و تالش ها "؛عکس پشتش خانمی نشسته با  وسایل محلی نخ ریسی و با دستی اشاره به سمت پشت و به بالا.

گویی دنیا را در کف اقبال من گذاشته بودند . بارها و بارها کتاب را ورق زدم و مطالعه کردم . با اینکه شاید برای من سنگین بود ولی به دقت عکس هایش را می دیدم و مادرم با دیدن عکس ها نشانی و نام و عقبه اجدادی هر کدام را مفصل برایم تشریح می کرد .

اعتراف می کنم قسمت تالشی اش را بعد ها یکبار آنهم از روی رفع تکلیف خواندم اما قسمتی که درباره تات ها بود را شاید از بر کرده بودم .

نویسنده چیره دست کتاب شوری در من ایجاد کرده بود که می توان درباره کهن مرز و بوم نوشت و به زبان مادری پرداخت و هراس نداشت .

نمی دانم آن کتاب الهام بخش را چه کسی و چگونه از من به امانت گرفت و بر نگرداند اما نویسنده آن کتاب همواره در یاد و خاطره بوده و هست .

مادرم می گفت منزلشان همین بالای تپه بود و زیر تپه مشرف به ده . شاید همین اشراف به کلور دستمایه ای شد برای طبع لطیف و پرورش قریحه کم نظریش .

امروز بعد از سالها دکتر علی عبدلی فرزند سرزمین شاهرود به برخی سوالات همشهریان در فضای مجازی پاسخ داده است .

سوالات را به اجبار حذف نموده و پاسخ های دکتر را به دیده منت نهاده و به عنوان دیدگاه ایشان درباره آن موضوع باز نشر می کنیم .

تاتها و تالشان و نگاهی عمیق به پیوند این دو

تالشان و تات های استان اردبیل هردو آتروپاتنایی اند و هویت و ریشه تاریخی مشترکی دارند . بخشی از این جامعه در طول تاریخ با انتخاب پیشه دامداری و شیوه زندگی کوچ نشینی از غرب البرز شمالی به ارتفاعات جنگلپوش آن رفته و در آنجا مستقر شدند و با نام تالش شناخته شدند اما ساکنان سرزمین های غربی آن رشته کوه که اسکان یافته و به اصطلاح شهری شده بودند، همچنان به نام آترو پاتنایی یا آذربایجانی باقی ماندند و قبایل ترک وقتی به آذربایجان وارد شدند، آنهارا تات خواندند .

 تالشی و تاتی شاهرود و کلا تاتی استان اردبیل ، دو زبان جدا از هم نیستند . بلکه شاخه ای از پهلوی به شمار می ایند که به گویش ها و گونه های مختلف در آتروپاتنا رایج بوده . تالش نیز که گوشه ای از آتروپاتنا بود، بعدا درهمین  زمانهای تقریبا نزدیک به گیلان متصل شده است. تالشی با تاتی شاهرود و ارسباران و نمین درداخل شاخه شرقی پهلوی یا زبان پهله قرار می گیرد . گویش هریک از این مناطق با هم تفاوت هایی دارد ولی هیچ یک شان بردیگری برتری ندارد. اما باید گفته آید که تحولات تاریخی و شرایط محیطی بر هردوی این ها تاثیر برابر نداشته است از این رو امروزه همانطور که تالشان ماسال و فومنات، نمی توانند با تالشان شمال، یعنی از چوبر و حویق تا عنبران ( انبران) به آسانی ارتباط برقرار کنند ، تات های  کلور وشال هم  به اسانی نمی توانند با اهالی لرد ارتباط برقرار کنند.

تاتی قزوین هم که بازبسته به شاخه دیگری  از پهلوی ست، با تاتی شاهرود و ارسباران دریک شاخه قرار نمی گیرد.

سرآمدانی گمنام و احساس وظیفه ای سنگین

از اوایل فعالیت ادبی ام فقط همین را متوجه شدم که تات ها و تالشان زبان و فرهنگ ویژه ای دارند و آن زبان و فرهنگ غنی و کلا خود این دوقوم  در گمنامی مطلق قرار دارند. این بود که دایم ازخود می پرسیدم چرا روشنفکران و تحصیلکرده های ما تا کنون قدمی برای کاستن این گمنامی برنداشته اند؟ . از این رو با وجود بضاعت کمی که در آن زمان داشتم، به دنبال پاسخگویی به این پرسش راه افتادم و هیچ هم نمی دانستم که در این زمینه موفق  می شوم یا نه  و کارم را با گردآوری فرهنگ عامه تالش و کلور آغاز کردم و ضمن همکاری با برنامه فرهنگ مردم رادیو ایران و چند دیدار با نویسنده آن برنامه، زنده یاد ابوالقاسم انجوی شیرازی خودم را محک زدم و فهمیدم که اگر عشق و پشتکار باشد، موفقیت در هرکاری امکان پذیر است . تنها چیزی که در آن زمان نیاز داشتم مطالعه و آموختن بود از این رو زندگی بزرگان علم و فرهنگ تاریخ ایران را الگو قرار داده  وخانه ام را تبدیل به مدرسه و دانشگاه کردم .

تنها راه موثر حفظ زبان تاتی

تنها راهکار موثر، آموختن این زبان به کودکانمان و سخن گفتن با آنان و دیگر هم ولایتی ها به این زبان است . ادبا و هنرمندان نیز وظیفه دارند بکوشند تا این زبان آسیب نبیند و اصالت خود را از دست ندهد و تحلیل نرود . این منظومه باید مستند بشود تا صفحات پر ارجی از فرهنگ و شیوه معیشت نسل های پیشین ما و سمای دلنواز کلور به تصویر درآید و به جهان عرضه شود

عمری که صرف کنش های فرهنگی و هنری شد

فکر می کنم زندگی شخص من وقتی مهم است که صرف خدمت به زبان، فرهنگ و هویت قوم و مردمم بشود . این یک عشق  است . معامله برای رسیدن به پست و مقام نیست . تلاش برای به دست آوردن پول و زنگی مرفع نیست . من تمام عمرم را صرف کنش های فرهنگی و هنری کرده ام و در این راه به افتخارات بین المللی دست یافته ام ولی با این کار سفره معیشتم چرب نشده است. اگرچه خودرا سزاوار حمایت برای کار بیشترو بهتر می دانستم ولی توقعی نداشته ام و از کسی هم طلب ندارم . 

گذر زمان به نفع تاتی نیست

شاید  تاسف انگیز باشد که بگویم گذر زمان هیچ به نفع تاتی و دیگر زبانها و گویش های مشابه نیست . اما آنچه که امروز ازاین زبان داریم گنجینه گران بهایی ست یادگار نیاکان، که در آن اصالت قومی و ایرانی  خود را می بینیم  پس باید تا جایی که در  توان داریم، دوستش بداریم و از آن پاسداری کنیم و به وسیله آثار هنری به ویژه موسیقی ، آن را بشناسانیم . عبارت کلور شهر پهلوی مفهومی زیبا و هم حقیقی دارد . بکوشیم آن زیبایی و حقیقت را به خوبی بشناسیم و معرفی کنیم .

تاتی؛ زبانی بدون آمارگویشوران

آماری  از تات زبان های جهان در دست نیست . همانطور که در کتاب تاتهای ایران و قفقاز شرح داده ام گویش ها و گونه های  موسوم به تاتی  از خراسان تا استان مرکزی  و تا آذربایجان و قفقاز  رایج است . در این بین گویشوران تاتی بیشترین تراکم را در استان قزوین دارند و پس از آن در شاهرود خلخال .

کارهایی که شده و کارهایی که باید بشود

کارهای مهمی در این زمینه انجام شده تا جایی که من خبر دارم، فرهنگ تاتی و تالشی با وجود همه کاستی هایش در خارج از ایران نیز معرف تاتی شاهرود خلخال است. اما هنوز حرف های فراوان  برای گفتن باقی ست که باید به قلم پژوهشگران جاری شود . تنها تاتی به این سرنوشت دچار نیست . علتش جبر زمان، سیل خروشان جهانی شدن و غفلت خانواده ها و روشنفکران و نبود برنامه حمایتی از  سوی دولت است . انسان به چیزی که دارد و اهمیتش را می داند افتخار می کند. بسیاری از نسل های جوان از داشته های خود خبر ندارد یا دارد اما به اهمیت آن آگاه نیست در نتیجه آن را در زندگی خود موثر نمی داند . این وظیفه ما و روشنفکران مااست که نسل های بعد خودرا با داشته های قومی و ملی شان آشنا کنیم .

من از نقطه صفر آغاز کردم

من از هرکتابی که خواندم تاثیر گرفتم اما اگر درخصوص تات و تالش پژوهی باشد، متاسفانه باید بگویم هیچ . چون اصلا کسی کار نکرده بود و متخصصی نمی شناختم تا از محضرشان بهره ببرم. جز نوشته های عبدلعلی کارنگ ویحیی ذکاء و احسان یارشاطر، منبعی  مرتبطی وجود نداشت تا به آن مراجعه کنم. در واقع من از نقطه صفر آغاز کردم.

 برای نجات گنجینه موسیقیایی تاتی امروز هم دیر است

شکی  نیست که اهالی شاهرود خلخال مانند تالشان از گنجینه موسیقیایی بزرگی برخوردار بودند . اما تاتها بی توجهی کردند ولی تالشان  آنهم با سعی مقدماتی بنده موسیقی خودرا در آستانه فراموشی نجات دادند . اگرچه  خیلی دیر شده  ولی هنوز امید هست که تات ها هم بتوانند با یافتن بن مایه های موسیقی خود، این هنر قومی خود را احیا کنند. سینه بانوان تات زبان هنوز اندوخته هایی دارد. ملودی های مربوط به ایمجَ سر ، چکلَ واز، چالنگیله ، لالایی ها، رقص و بازی های خلوت زنانه مانند وای وای اوفینه  و غیره ...

از کتاب اول تا آخر  چه راهی طی شد؟

راه ناگشوده  درازو سختی بود .  تلاش و افت و خیزهای من هم آشکار. شرحش برعهده شماهاست .

تات ها قوم اند؟

نه ! تات ها یک قوم نیستند . جماعات ایرانی زبان پراکنده در یک جغرافیای گسترده هستند که ترکان آنهارا تات خوانده اند. در ارمنستان و افقانستان هم جامعه ای به نام تات وجود ندارد.

آهنگ هایی که ماندگار شد

پیش از انقلاب هنگامي که با مرکز موسیقی  فرهنگ و هنر و رادیو گیلان همکاری داشتم و آقای حمیدی را به آن مراکز معرفی نمودم آهنگ کیجَلِم را در رادیو و آهنگ ژئنَ خاز را در مرکز موسیقی با ایشان اجرا کردم.شعر چندتا از آهنگ های فولک را هم باز سرایی کرده ام. مانند حنابندون، گسکری بازار، لدو به...

اهل خرد قومی را برتر از قوم دیگر نمی داند

مگر مارسل بازن از فرانسه راه افتاد،آمد و درباره تالش کتاب نوشت، از نظرش تالش برتر از فرانسه بود؟ اگه ساعدی از تبریز رفت مشکین شهر کتاب خیاو را نوشت دلیلش برتری خیاو نسبت به تبریز بود؟ اگه آل احمد از طالقان رفت جنوب ایران و کتاب اهل هوا را نوشت نشان این است که او بندر دیرو خمیر را برتر از قزوین و طالقان می دانست؟

نه چنین نیست. اولاً که یک نفر اهل خرد و دانش قومی را برتر از قوم دیگر نمی داند دوم گاهی شرایط زندگی انسان را به سویی هدایت می کند که هرگز قبلآ به آن فکر نکرده من اگر ساکن بیرجند یا بلوچستان بودم حتما در زمينه تاریخ و فرهنگ آن نواحی از میهنم کتاب می نوشتم.

"بو بشم کلور" شعری از جنس نیما

نباید انتظار داشت که شعر نیمایی بوبشم کلور، قافیه داشته باشد و تساوی افاعیل در مصراع ها. اینکه هرکس می تواند اینجور شعر بگوید. چه بهتراز این! خدارا شکر که می بینم تاتها افرادی مانند من فروان دارند .

و در انتها مروری بر آثار بی بدیل آقای دکتر عبدلی

==کتاب های علی عبدلی

فرهنگ تاتی و تالشی ، کتابفروشی دهخدا ، چاپ۱، ۱۳۶۳ ، بندرانزلی

فرهنگ تطبیقی تالشی- تاتی- آذری ،شرکت سهامی انتشار ، ۱۳۸۰ ، تهران ، چاپ دوم شرکت سهامی انتشار ، ۱۳۹۴٫

تاتهاو تالشان‌ ، ، انتشارات‌ ققنوس‌، ‌ ۱۳۶۹، تهران.

تالشی‌هاکیستند،ویراست نخست ۱۳۶۳ ،انتشارات دهخدای انزلی ، ویراست دوم انتشارات‌ققنوس‌،‌ ۱۳۶۹تهران،‌ ویراست سوم با نام ” تالشان کیستند ” انتشارات جامعه نگر ، ۱۳۹۱ ، تهران.

تاریخ‌ کادوسها، انتشارات‌ فکر روز، ‌ ۱۳۷۸، تهران.

ترانه‌های‌ شمال‌ ، انتشارات‌ ققنوس‌، ‌ ۱۳۶۸، تهران.

نظری‌ به‌ جامعه‌ عشایری‌ تالش‌ ، انتشارات‌ موسسه‌ اطلاعات‌، تهران‌،۱۳۷۱٫

تاریخ تالش ، ، انتشارات جامعه نگر ، تهران ، ۱۳۸۵ ، چاپ دوم انتشارات جامعه نگر ، ۱۳۹۳٫

خوراک های تالشی ، ، نشر جامعه نگر با همکاری مؤسسه تالش شناسی ، تهران، ۱۳۸۶٫

مشاهیر تالش‌ ، ، ناشرمؤلف‌، رضوانشهر، ۱۳۷۸٫

تاریخچه مطبوعات تالش، انتشارات جامعه نگر ، تهران، ۱۳۹۳ .

قصه ها و مثل های تالشی، انتشارات بلور،رشت ، ۱۳۹۳ .

تاتهای ایران و قفقاز ، انتشارات مهدی رضایی ، ۱۳۸۹ ، تهران .

مجموعه مقالات و اشعار کنگره شعرو ادب تالش، جامعه نگر، تهران ، ۱۳۹۴ .

تالش ؛ زادگاه زرتشت ، ( به دو زبان فارسی و انگلیسی، ، انتشارات انجمن تالشان مقیم تهران،۱۳۸۵

ادبیات تات و تالش:ایران وجمهوری آذربایجان، شرکت سهامی نتشار ، چاپ،     ،تهران . ۱۳۸۰

ب – تصحیح متون :

اخبارنامه‌ ، لنکرانی‌ میرزا احمد، ، انتشارات‌ وزارت‌ امورخارجه‌ ، ویراست دوم،۱۳۸۷ ، تهران.

فهلویات بابا طاهر همدانی ، انتشارات مهدی رضایی ، تهران ، ۱۳۹۱ .

چهار رساله‌ در زمینه‌ تاریخ‌ وجغرافیای‌ تالش‌، انتشارات‌ گیلکان‌، رشت‌۱۳۷۸ .

شامل :نهضت مشروطیت و اوضاع تالش، علی عبدلی /  جواهر نامه لنکران ، سعید علی بورا دیگاهی./ نامه ها و اشعار تاجماه ،تاجماه خانم آفاق الدوله. /   سفر نامه توالش ، ابونصر میرزا حسام السلطنه ،

ج – ترجمه ها :

ترانه های مردم و نغمه های شادی ، تالیف عیسی زاده احمد و مامئدوف نریمان ، انتشارات پژوهشکده مردم شناسی سازمان میراث فرهنگی ، تهران ، ۱۳۸۶،

نگاهی‌ به‌ گذشته‌ تالش‌ ، اسداف‌ فریدون‌ ، مرکز اسناد و خدمات‌پژوهشی‌، تهران‌، ۱۳۸۴ .

د : مجموعه شعر :

جنگل و جنازه ، ( مجموعه شعر فارسی ) ، ناشر مولف ، تهران ۱۳۵۸  .

آفتاوَجار، ( مجموعه شعر تاتی و تالشی )، انتشارات‌ آرون‌، ‌ ۱۳۸۰ تهران،

منبع :گفتگوهای انجام شده در گروه "شهر من کلور" در سر رشته ای به نام صندلی داغ

برندگان و بازندگان ماجرای کرونا

بماند که تاریخ در مورد بیماری کرونا و همه گیری آن از یکسو و مبدا و منشا و نیز علل شیوع آن در آینده چه ها خواهد نوشت و نیز بماند که ماهیت این بیماری چیست و جنگ زرگری راه افتاده بین قدرتهای بزرگ جهان چه روزی تشت رسوایی برخی شان را از پشت بام به زمین خواهد انداخت .

کوئید 19 و ماجرای پیچ در پیچ آن با گذشت  نزدیک به دوماه در میان ما مردمان ایران زمین و نیز مردمان شاهرود برندگان و بازندگانی داشته است .

به نظر اولین برنده این بیماری عجیب و فزاینده و مرموز پرستاران و پزشکان و مدیران عرصه مدیریت کرونا در کشور و منطقه ما  هستند . افرادی که روپوش سفید و رنگی از نایلون بر تن کردند و ماسک بر دهان تا ساعت ها و روزها و حتی هفته ها با محروم کردن خود از  بسیاری از راحتی های زندگی و بدون عزلت نشینی و گوشه گزینی تمام داشته های خود را به میان آوردند و دانش و تجربه شان را بکار گرفتند تا کمترین تلفات انسانی را در این میان داشته باشیم . هر چقدر از همت والای این عزیزان بگوئیم کم گفته ایم . خط مقدم جهاد علیه بیماری کرونا ایشان بودند و هستند . با لحظه ای عقب نشینی شان بیماری صدها برابر جلوتر می آمد و میآید .

در بین بزرگواران همشهری نیز افراد بسیاری زیادی بودند که در نقاط مختلف کشور و از جمله در شهر کلور و منطقه شاهرود با جانفشانی بسیار تلاش وافر کرده و می کنند که  بیماری منحوس را به کنترل خود درآورند . دست مریزاد و خسته نباشید

دومین دسته از برندگان این جریان مرموز شیوع بیماری کرونا مردمانی هستند که در خانه ماندند و با دستور به دستورالعمل های بهداشتی به دسته اول در کنترل و درمان دردهای این بیمار ی کمک کردند . افرادی که با توجیهات بی شمار و من درآوردی راه سفر در پیش نگرفته و به رنجهای کنترل بیماری نیفزودند . هرچند قضاوت در مورد این دسته از افراد سخت است اما شهر و دیار خود را با مشکلات مضاعف قراردادن قطعا این افراد را اگر در دسته بازندگان قرار ندهد در دسته برندگان نیز قرار نمی دهد .

سومین دسته از برندگان آوردگاه کوئید 19 رسانه ها بودند . رسانه هایی  در قالب کانال های اطلاعرسانی و سایت های تحلیلی و خبری که در غیاب رسانه های مکتوب مرجع تولید اخبار و باز نشر اطلاعیه ها و اطلاعرسانی اجتماعی بودند و هستند.

در منطقه ما نیز کانال های اطلاعرسانی و مدیران آن با درک شرایط  به کمک کنترل گران این بیمار ی آمده و با حس مسئولیت بسیار زیاد اخبار درست را منتقل کرده و هشدارهای لازم را نیز منتقل کردند . به این عزیزان خسته نباشید گفته و دوام  برکاتشان را آرزومندیم

چهارمی دسته از برندگان  هم موسسات خیریه و مدد رسانی اند که با تمام توش و توان خود به میدان آمدند و با ساماندهی و بسیج امکانات و نیز کمک های مردمی به یاری مردم شتافتند .

قطعا در قرنطینه ماندن مستلزم هزینه ها و وسایلی است که تامین آن در شهر ها و روستاهای کوچک دچار مشکلات عدیده است . از طرف دیگر افرد خیر و دست به کاری وجود دارند که اتصال این دوبخش از جامعه از عهده همین موسسسات خیریه برمی آید . یکبار دیگر موسسات خیریه ای مانند موسسه عاشورا فلسفه وجودی خود را به اثبات رساندند

برندگان بسیار زیاد دیگری نیز در این بین وجود دارند .  از  مغازه دار خوش قلبی که شیر آب و مایع دستشویی در اختیار عموم قرارداد تا افراد مسئولی که با احساس مسئولیت در پای کار بودند و هستند . از همسایه ای که همسایه دیوار به دیوارش را فراموش نکرد تا افرادی که مراسمات یادبود و بزرگداشت عزیزانشان را تعطیل کردند . از مغازه دارانی که تعطیلی کسب و کار را به جان خریدند تا موجری که علی رغم نیاز اجاره ماهیانه اش را بخشید .و بسیاری دیگر .

بی شک آینده در مورد همدلی  و همراهی و مجاهدتهای قشرهای مختلف مردم در کنترل این بیماری و ریشه کنی آن بسیار خواهند نوشت

اما  حیف است در میان این برد شیرین سخن از بازندگان نیز به میان آید . افراد سودجو ،از صف در رو ،محتکر ،بی انضباط و غیره در همه ماجراها وجود داشته و وجود خواهد داشت. این بحث را در همین جا خاتمه می دهیم تا شاید افراد بازنده هم به صف برندگان بپیوندند .. فرصت برای جبران هست .

شاهرود را دریابیم

خدمت همه پدران و مادران سرزمین مادری ام شاهرود

سلام و درود فراوان؛

ایام تعطیلات و عید فرصت مغتنمی برای ما مهاجرانی است که به هر دلیلی از شما دور افتاده ایم تا با دیدن روی پر مهر و عطوفتتان باصطلاح دلی از عزا درآورده و تا چند ماه  شارژ شویم . ایام مبارکی که به برکت حضور در کنار شما و استشمام بوی وجودتان جانمان تازه می شود و روحمان  جلا می یابد

تنفس در فضای اتاقهای و منازلی که همه ستون های آن بر ساختمان وجود ما استوار است و آجرهایش را با خشت های مهر و محبت دو جانبه ما و شما بنا نهاده اند آرزوی ماست .

همه شما پدران و مادران سالهای سال خون دل خورده و زحمت ها کشیده اید ؛کار سخت کشاورزی ،دامداری و "چارپاداری" کرده اید ،از گردنه های صعب العبور حد فاصل شاهرود و گیلان عبور کرده اید که فرزندان شما امروز به پشتوانه آن زحمات و رنجها به جایی رسیده و در شهر و دیاری دیگر مشغول کار و تلاشند

فارغ از جایگاه اجتماعی و شغل های اداری که همه مانند ابر بهاری در گذر است؛ آنچه ما شما  را بهم پیوند داده است همدلی و همزبانی و همراهی است که از قرنهای گذشته در وجود ما و پدران ما و پدران شما بوده است .

چرا با دیدن عکس تک تک شما پدران و مادران سرزمینمان جانمان گرم می شود و وجودمان گر می گیرد ؟ این نیست مگر بخاطر همان عشق قدیمی. ما به همه شما پدران و مادران سرزمین شاهرود ارادت تام و کامل داریم

اما امسال شرایط ما و شما خاص است ؟ به قولی شاید در هر صد سال و یا شاید چند صد سال یکبار چنین اتفاقی بیافتد و قرعه در این زمانه به نام ما و شما زده اند

گرچند توضیح دادنش سخت است اما باور کنید شوقی که الان به دیدار شما داریم و زمستان را به شوق آن سپری کرده ایم شباهت به شوق کودک به آغوش مادر دارد اما بیماری شایع و ویروس کوچک ،ریزنقش و خطرناکی به نام کرونا بسیار آزار دهنده تر از این حرفهاست

این ویروس دنبال میزبانی است که از هر لحاظ آماده باشد . ترجیحا سنش بالا و بیماری زمینه ای در او وجود داشته باشد .

درست بهمین خاطر است که ترجیح می دهیم وجود مبارکتان و شوق دیدار هر ساله تان را فدای دیداری کوتاه مدت نکنیم

پدران و مادران عزیزم میهمان ناخوانده ای که شاید همراه بعضی از ماها باشد شوق دیدار بیشتری دارد تا شماها را ببیند . ویروس قهار و نامردی که نه مهر مادری می شناسد و نه عطوفت پدری .

نه درک می کند فاصله طولانی دیدار گذشته مان را و نه فهم می کند علاقه و شوق ما به دیدار شما را .

ما را ببخشایید . فرزندان خود را ببخشید که نه از روی بی ادبی بلکه از روی اجبار تن به این خواسته داده اند .

پسر همسایه و یا خانواده فلانی و یا دختر فلانی را نبینید که آمده . شاید او نتوانسته و یا نخواسته به این خواسته درونش گوش دهد که سلامتی شما برای ما از همه چیز مهمتر است .

و اما همشهریان عزیز و گلم ؛

 ساکنان دیار غربت که شوق پرواز به سرزمین مادری آرام و قرار از شما ربوده است . شماکه الحمدالله اغلب تحصیل کرده و از قشر فرهیخته اید مبادا تعطیلی ادارات و سازمانها و دانشگاهها و مدارس و کارگاهها شما را گول بزند و ویروس کرونا را را به تن نحیف و خسته و رنجور پدران و مادرانمان تزریق کنید .

بگذریم از این جملات که خانه می نشینیم که اگر چنین نکنیم چه کنیم ؟ بگذریم از این کلام که جایی نمی رویم و با کسی روبوسی نمی کینم  که اگر چنین نکنیم همه چیز را به مفت باخته ایم .

ویروس کرونا بی محابا جان می گیرد  و بی ترس می تازد .حالا که هفته آخرسال است و به روال همه ساله دلها شوق پرواز دارد بیایید نرویم . امسال را در همان شهر و دیاری که در آن هستیم بمانیم . وقت برای رفتن هست .

طبیعت دلربای اواخر اردیبهشت و خرداد ماه شاهرود را در نظر بیاورید . خود را برای آن روزها آماده کنید .

از جایتان تکان نخورید .بگذاریم آنان که مدیریت کنترل کرونا در شاهرود را برعهده دارند از پس این معرکه جان فزا برون آیند . بگذاریم خلوتی حاکم  بر شهر و دیار ما که تجربه تکراری هر روز آنجاست در تعطیلات عید امسال نیز باقی بماند . بگذارید اوضاع آرام شود . بگذرید همه چیز در جای خود سالم باقی بماند .  

دو روی سکه کرونا

روزهای سخت کرونا هم خواهد گذشت  همانطور که روزهای سخت جنگ گذشت و روزهای سخت تر از آنهم چنین .

کرونا با همه ترس و لرزی که به جان بشر انداخته فوایدی هم در علم و عمل به همه نشان داد . شاید اولین فایده اش این بود که به همه ثابت کرد که بشر خیلی آسیب پذیر تر از آنی است که فکر می کند و شاید دومین فایده اش هم این است که بما نشان داد که چقدر در تامین امکانات سلامتی مان کم توجه بوده ایم . همین کرونا پنجره ای هم به واقعیت ها باز کرد . برای ما که در آرامش نمادین پیله خود خفته و به هیچ کسی کار نداشته ایم  یادمان آمد که درست در کنار ما افرادی اند که سلامتیشان دچار تردید است .

به عظمت کار افرادی پی بردیم که در قالب های خیرخواهانه مانند موسسه خیریه عاشورا کمر همت به کاهش رنج و دردسرهای افراد دیگر بسته اند . حالا دیگر کرونا واژه منحوسی نیست . مهمان ناخوانده ایست که یادمان آورد در خانه مان برای مهمان و روزهای مبادا باید تمهیداتی اندیشید .باید بیمارستان ساخت و وسایل و تجهیزات پزشکی آماده کرد . باید حداقلی از تجهیزات پیشگیری و بهداشتی و ضدعفونی در کشور داشت .

کرونا یادمان آورد که انصاف و مدارا با مردم بهترین سرمایه است آنجا که ماسک پانصد تومانی را به مبلغ 30 برابر به مردم فروخته شد و آنجا که عده ی داوطلبانه ماسک های مازاد خود را به مردم عرضه کرده اند .

کرونا آنجایش خوب بود که به اندازه نیازمان خرید کردیم و احتکار خانگی نکردیم . آنجایش به دل نشست که درخورد و خوراکمان مراقب بودیم . آنجایش عالی بود که زود به زود به هم زنگ  زدیم و حال هم را پرسیدیم

کرونا با اینکه با مرگ تعداد زیادی از هموطنان بسیار مصیبت بار بود و غمناک شروع شد و غمناک تمام خواهد شد اما کرونایی به دل می نشیند که یاد گرفتیم کنارخانواده باشیم و بزرگ شدن بچه هایمان را به چشم ببینیم .

کرونا حس شوخ طبعی هایمان را هم تحریک کرد با همه شوخی کردیم طوری که اوج شوخیمان با کرونا این بود که بار و بندیل را بسته و عده ای از ما عازم شمال شدیم

کرونا حس تعصب های خشک و اعتقادات عجیب و غریب خیلی ها را هم رو کرد و نشان داد که نباید در ساحل چنین افرادی دوش آفتاب گرفت .

کرونا اسم رمز شد . اسم رمز کاسب های بد ذات شرایط بحران . اسم رمز مردمان مهربان نوعدوست . اسم رمز پرستاران و پزشکان از جان گذشته و اسم رمز اندوختن به هر قیمتی حتی به قیمت جان انسان ها.

کرونا دو روی یک سکه است . یک روی خوبی و نوعدوستی و یک روی پلیدی و پلشتی

کرونا مثل همه جای دنیا در شهر و دیار ما خودش را نشان داد و چه خوب بود که در شهر ما فقط روی خوبش را دیدیم . مردمی که با تن در دادن به اصول ایمنی و بهداشتی جماعت و تجمع  را تعطیل کردند . نان را در بسته های بهداشتی خریدند . وسایل بهداشتی را احتکار نکردندو حتی به قیمت قدیم فروختند . گروه خیریه را فعال کردند و کمک هایشان به موسسه عاشورا چند برابر شد . مردم شهر ما حتی شنبه بازار را هم تعطیل کردند . آنها مراسم چهلم و یادبود عزیزان در گذشته را هم تعطیل کردند .

اینها را بگذراید در کنار زحمات دوستان اطلاعرسانی . که در این مواقع زحمتشان کمتر به چشم میآید .

کرونا شکست خواهد خورد .کرونا قطعا میرود اما روزگار خوب همشهریان و آنهایی که در این مواقع به داد هم رسیدند باقی خواهد ماند .

 

خداحافظ پسر عمو!!

خبر مانند آب یخی سرتا پای ما را خیس کرد ؛خبرش داغ بود و داغان کننده ... ویرانگر ...

آخ حمید عزیز !مگر می شود ها مرا احاطه کرده است .. مگر می شود اینقدر بی هوا رفت ؟ مگر می شود اینقدر بی خبر رفت؟ اصلا  مگر می شود رفت و هیچ چیز را در نظر گرفت ؟ مگر می شود همه چیز را گذاشت و رفت ؟ به همین سادگی...

مگر مرگ قاعده و قانون ندارد ؟

ظاهرا که مرگ از آن چیزهایی است که قاعده و قانونی برای خودش ندارد ... از اولش اینجوری بوده .. قانونش را خودش نوشته و قاعده اش را خودش تنظیم کرده است ...هر کاری بخواهد می کند و هر کس را خودش بخواهد با خود همراه می کند

به هیچ کس و هیچ رابطه ای عرض ارادت نمی کند. مرگ نمی گوید آن کسی را  که می ستاند عزیز دل چندین و چند نفر است  و گویی برایش اهمیتی ندارد که آن کس را که به کام خود می برد تکیه گاه دختر دانشجو و یا پسر جوانی باشد .. برایش هیچ اهمیتی ندارد آنکس که بار و بندیلش را بسته و با خود همراه ساخته است سرپرست یک خانواده است ،عزیز جان مادر است و قلب خواهر در سینه به عشق او می تپد

اصلا چرا باید برایش اهمیت داشته باشد که چه کسی را را دارد با خود می برد ؟ نه اشک او را باز می دارد و نفرین و آه و ناله جلو دارش است .مرگ توفنده می آید و جولان می دهد و می برد

بی هوا و بی صدا

حمید ما را هم مرگ  این چنین در کام خود کشید .. هیچ ننگریست که صورت آرام و قدم های آهسته و آرامش خیره کننده جوابش مرگ نیست .

هیچ نگفت که جواب استغاثه و خواست های ممتد و دعاهای راز آلود و نجواها و زیر لب خدا خدا کردن ها جوابش مرگ نیست

مرگ آسانتر از آب جاریست جاری تر از سیال ستاره ها و گواراتر از آب هستی بخش است چه ساکت و چه فریبا دلبری می کند ؟ برای خودش

آخ حمید جان  ! سر رشته افکار پریشانم را نشانه گرفتی و همه آنچه که در ذهن معلولم برایت سرائیده بودم به یغما بردی .

مرگ برادر کمر می شکند . مرگ پدر کمر خم می کند . مرگ فرزند جگر می سوزاند .. مرگ عزیز مو سپید می کند . همه اینها را گفتم که بدانی چه کردی با دل زار ما ...

صبر تنها نام آشنایی است که حریف توست ... چاره ای نیست حتی اگر قانون هستی بدانیمش و یا لا مفراً له باید قبولش کرد و پذیرایش بود .. فقط باید صبر کرد و دل به لطف حضرت حق برای کاهش آلام و کاسته شدن از غم بزرگ بست

 

 

مختصری درباره خلخال

انتخابات مجلس شورای اسلامی نزدیک است . یکی از سوالات ذهنی من همیشه این بود که وضعیت آماری شهرستان خلخال که منطقه شاهرود هم جزئی از آن است چگونه است . برای اقناع ذهنی خودم و افرادیکه احتمالا سوالاتی در ذهنشان در این مورد باشد  به نتایج آخرین سرشماری انجام شده اشاره اجمالی می شود . این نتایج خیلی مفصلتر است و درباره شهرستان کوثر و بقیه شهرستانها هم وجود دارد اما ما فقط به گزیده ای از آن ،آنهم درباره شهرستان خلخال اشاره می کنیم . مطالعه آن را به همه دوستان توصیه می کنم .

شهرستان خلخال به عنوان جنوبی ترین شهرستان استان از جنوب به استان های گیلان و زنجان، از شمال به شهرستان کوثر، از غرب به استان آذربایجان شرقی، و از شرق به استان گیلان محدود شده است و دارای سه نقطه ی شهری به نام های خلخال، هشتجین، و کلور بوده و مرکز این شهرستان شهر خلخال می باشد.

شهرستان خلخال 15 درصد از مساحت استان را به خود اختصاص داده است. براساس سرشماری 1395 جمعیت شهرستان 86731 نفر می باشد که معادل 7 درصد از جمعیت استان است.

جمعيت و پراكندگي آن

در آبان ماه 1395، جمعيت شهرستان 86731 نفر بوده است كه از اين تعداد 55 درصد در نقاط شهري و 45 درصد در نقاط روستايي سكونت داشته و بقيه غير ساكن بوده‌اند

ساخت جنسي و سني جمعيت

در آبان ماه 1395، از 86731 نفر جمعيت، 43791 نفر مرد و 42940 نفر زن بوده‌اند كه در نتيجه، نسبت جنسي برابر 102 به‌دست مي‌آيد. به عبارت ديگر، در مقابل هر 100 نفر زن، 102 نفر مرد وجود داشته است. اين نسبت براي اطفال كمتر از يك ساله 103 و براي بزرگسالان 65 ساله و بيش‌تر 104 بوده است. از کل جمعيت، 22 درصد در گروه سني كمتر از 15 ساله، 68 درصد در گروه سني 15 تا 64 ساله و 10 درصد در گروه سني 65 ساله و بيش‌تر قرار داشته‌اند.

مهاجرت

از آبان 1390 تا آبان 1395، 4174 نفر محل اقامت خود را تغيير داده و يا از خارج كشور وارد شده‌اند. براساس آخرين جابجايي انجام شده، محل اقامت قبلي 54 درصد از كل مهاجران استان محل سرشماري و 46 درصد ساير استان‌ها بوده است. درصد ناچیزی نیز از خارج کشور وارد شده و بقیه اظهار نشده بودند.

وضع سواد

در آبان 1395، از كل جمعيت 6 ساله و بيش‌تر، 80.89 درصد باسواد بوده‌اند. نسبت باسوادي در گروه سني 6 تا 10 ساله 97.93 درصد، در گروه سني 11 تا 14 ساله 99.56 درصد و در گروه سني 15 ساله و بيش‌تر 77.95 درصد بوده است.در كل، نسبت باسوادي در بين مردان 86.92 و در بين زنان 74.76 درصد بوده است. اين نسبت در نقاط شهري براي مردان و زنان به‌ترتيب 91.87 و 83.14 درصد و در نقاط روستايي 81.05 و 64.44 درصد بوده است.

آموزش

در آبان 1395، از جمعیت 6 تا 24 ساله در حال تحصیل، 35 درصد کودکان، 28.2 درصد نوجوانان، و 36.8 درصد جوانان بوده اند. اين نسبت براي مردان به ترتیب 34.5، 28.5، و 37.0 درصد و براي زنان به ترتیب 35.5، 27.9، و 36.5 درصد بوده است.

وضع فعاليت

در آبان 1395، جمعيت فعال (افراد شاغل و بيكار) 38 درصد از جمعيت ده ساله و بيش‌تر را تشكيل مي‌داده‌اند. اين نسبت براي مردان و زنان به ترتيب 64 و 13 درصد بوده است. نرخ فعاليت جمعيت ده ساله و بيش‌تر در نقاط شهري، 37 درصد و در نقاط روستايي 40 درصد بوده است.

وضع زناشويي

در آبان 1395، در بين جمعيت 15 ساله و بيش‌تر 68 درصد از مردان و 69 درصد از زنان، «داراي همسر» بوده‌اند. اين نسبت‌ها براي نقاط شهري به ترتيب 67 و 68 درصد و براي نقاط روستايی 69 و 72 درصد بوده است. نسبت افراد «هرگز ازدواج نكرده» در جمعيت 15 ساله و بيش‌تر، براي مردان 30 درصد و براي زنان 19 درصد بوده است اين نسبت‌ها در نقاط شهري به ترتيب 31 و 22 درصد و در نقاط روستايي 28 و 14 درصد بوده است.

سرپرست و تعداد اعضاي خانوار

در آبان‌ 1395 از خانوارهای معمولي، 86 درصد داراي سرپرست مرد و 24 درصد داراي سرپرست زن بوده‌اند. همچنين از كل خانوارهاي معمولي، 9 درصد خانوارها با تعداد افراد 1 نفر، 76 درصد خانوارها با تعداد افراد 2 تا 4 نفر، و 15 درصد خانوارها با تعداد افراد 5 نفر و بيش‌تر هستند. اين نسبت براي خانوارهاي داراي سرپرست مرد به ترتيب 2.8، 81، و 16.7 درصد و براي خانوارهاي داراي سرپرست زن به ترتیب 50، 47، و 3.1 درصد بوده است.

نحوه تصرف محل سكونت خانوار

در آبان 1395 از 26229 خانوار معمولي و گروهي ساكن در واحدهاي مسكوني معمولي، نحوه تصرف محل سكونت 76 درصد ملكي عرصه و اعيان، و 17 درصد رهن و استيجاري بوده‌ است. اين نسبت‌ها در نقاط شهري به ترتيب 69 و 24 درصد و در نقاط روستايي 85 و 10 درصد بوده است.

سپاس رسانه

یادداشتی برای سپاس از زحمات رسانه ای امیر حسین حداد 

دنیای عجیبی و غریبی است دنیای رسانه و خبرنگاری و خبر گزاری . باید  رفت و دید و باید در این میدان بود و چشید .

یک برزخ است بین همه دانسته ها و داشته ها از یک طرف و  و باید ها و نباید هایی که در جامعه جاریست و باید بدان  تن درد داد از سویی دیگر  و این باید ها و نباید ها هرچقدر محیط کوچکتر شود دایره حدود آن تنگ تر .

عشق اگر چاشنی شود خبرنگاری از شغل سخت و زیان آور به یک کار دلبرانه زیبا تبدیل می شود . آنموقع است که همه جایت چشم و گوش است و راه و بیابان و خیابان هم برایت می شود سوژه خبری .

دیگر فرقی نخواهد کرد که کنار دست تو رییس جمهور نشسته باشد برای مصاحبه یا یک روستایی ساده دل از دهات دور افتاده منطقه شاهرود . دلت می خواهد که بنویسی و اطلاعرسانی کنی.

این نوشتن و این دل دادن ها می شود جوهره وجودت که عصاره آن بر لوح کاغذ یا صفحه کلید کامپیوتر نقش می بندد .

گاهی هم نمی توانی بنویسی و تو باید فقط ببینی و به تصویر بکشی . همه این تصویر خودش گویاست گرچند اسمش را بگذاری و بگذارند عکس خبری.

خبرنگار در برزخ است . برزخ بین آنچه باید از او شنیده شود و آنچه که می تواند بگوید . خبرنگار در برزخ است در برزخ هزینه های زندگی و تلاشی بی پاداش برای اطلاعرسانی . خبرنگار در برزخ است . در برزخ هایی که برایش در مسیر خبرنگاری ایجاد می شود .

و در همه اینا فعال رسانه ای باید ثبات قدم داشته باشد . شاید به این دلیل بود که وقتی تابلوهای اولین خبرگزاری دانشجویان را بر دیوار می کوبیدیم بر سردرش نوشتیم که"رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود"

امیر حسین حداد از این دست فعالان عرصه های رسانه است . که علاوه برهمه ویژگی های خبری و رسانه ای بسیاری از آنان که به دنبال رزق و روزی خود از دیار خود دور شده اند را دور این شمع کرده است .

با همه دلبندی هایی که همه همشهریان سعی کرده اند  در شهر و دیاری دیگر برای خود دست و پا کنند اما مگر می شود نسبت به اخبار و اطلاعات  زادگاه  و وطن مادری بی تفاوت بود .

در این سالها با فراگیر شدن فضای مجازی برخی تلاشهای ارزنده برای بهر گیری از ظرفیت های این فضا  صورت گرفته که از آنجمله است تشکیل گروه دور همی کلوری ها توسط  استاد عزیزم آقای سید مجید ایرانی و کانال یاد تات توسط امیر حسین حداد  و بسیاری دیگر .

اما قبول کنیم اگر همه این فعالیت ها در کنار هم جمع شوند هنوز با آنچه که باید باشد و اتفاق بیافتاد و ظرفیت های که باید برای توسعه شهر و دیار ما بکار گرفته شود فاصله بسیار است .

امیر حسین حداد نام جوان فعال و خوشنام کلوری است که بی هیچ ادعا و چشم داشتی اخباری دست اول از منطقه ما برای ما مخابره می کند و همه آنچه که ما دوست داریم از شهر و دیارمان را بشنویم جلوی رویمان قرار می دهد . او اکنون مرجع خبری ماست . در دنیای رسانه مرجع خبری شدن چارچوب هایی دارد .

و چه خوش فکرند این دوستان تجلیل کننده دروی . کاری که قبلا بخشدار محترم شاهرود(آقای کنعانی) و برخی ادارات و انجام داده بودند را تکمیل کردند . دست مریزاد

باید قدر دانست این افراد را و تکریم کرد وجود مبارک این نازنینان را . امیر حسین حداد ،مهدی ویسانیان ، و خیلی هایی که دل در گرو توسعه منطقه دارند و برای مباحث فرهنگی و اطلاعرسانی وقت و انرژی می گذارند و هزینه هم می کنند .

تکریم این عزیزان تکریم  تلاشهای صادقانه ای است که ثمرات آن در روحیه لطیفی که بعد از رویت کانال های اطلارسانی و مطالب ارزنده شان بر لب می نشیند است .

با احترام دست همه افرادیکه در راه اطلاعرسانی و نزدیک کردن دل های همشهریمانمان به هم تلاش می کنند را فشرده و به احترامشان می ایستیم .

ممنون و سپاس

 

شهردار جوان

این روزها، روزهای ارزیابی شهرداری است که کمتر از دوماه از انتصابش به عنوان شهردار کلور گذشته است و برخی ها فضای مجازی را مجالی برای ارزیابی شهرداری دانسته اند که به قول معروف حتی جوهر انتصابش خشک نشده است .

شهردار جوان و با انگیزه ای را که  باید طبق ساختار شهرداری ها دستانش را در جیب خود کرده و ضمن گذراندن امورات کارکنانش امورات شهر را هم مدیریت کند نباید مورد ارزیابی غیر منصفانه قرارداد .

کز کردن یک بیل مکانیکی در گوشه یک میدان ویا توقف فعالیت جایگاه سوخت که هر کدام دلایل خودش را دارد و  حتی دهها مساله بالاتر از اینها شاید دلایل موجهی برای حمله به شهردارجوانی نیست که تمام هم و غم خود را توسعه شهر قرار داده است .

خوب است که یکبار من و امثال ما نیز کلاه خود را قاضی کرده و بپرسیم که ما برای شهرمان چه کرده ایم ؟ما برای کمک به شهردار شهرمان کدام ایده و برنامه را ارائه کرده ایم ؟

ما که حتی  عوارض خودرویمان را برای کمک به درآمدهای شهری  حاضر نیستیم  در شهرداری شهرمان پرداخت کنیم  شاید این اجازه را نداشته باشیم با هر بار سفر به شهرمان لیستی بلند بالا از کمبودها و کسری های شهر را ردیف کرده و فضای مجای را جولانگاه تاخت و تاز به شهردار جوان قرار دهیم .

می دانیم که محسن حداد باید سعه صدر داشته باشد . میدانیم که باید قوت قلب کار کند و گزارش دهد اما ما و شما یاد بگیریم که از دستش بگیریم نه اینکه از پایش بکشیم  و به قول سعدی علیه الرحمه یاد بگیریم که یار شاطر باشیم نه بار خاطر

اگر همه معضلات شهر ما همان دو سه مشکلی باشد که در بوق و کرنا کرده ایم که مشکل حادی نیست . چقدر خوب و عاقلانه است که برای حل مشکلات و کمک به شهردار جوان شهرمان آستین ها را بالا زده و توسعه شهری را با صدایی رساتر فریاد بزنیم .

 

خداحافظ دختر مهتاب

 

امروز 27 دیماه تولد یکی از مسافران پروازیست که پرواز به سوی ابدیت نام گرفت . پرواز یکجا و بی هوایی که داغی بر دل نشاند که تسکین آن بسیار سخت است .

برای پگاه و خانواده اش نوشتن سخت است . در همان پرواز و در کنار پگاه نوگلانی بودند که با هزاران امید و آرزو بر صندلی هواپیما تکیه زده و به بسیاری از آمال و آرزوهایشان می اندیشیده اند.

برای پگاه و همه همسفرانش یک آن و یک لحظه بود . اصابت و عروج؛  اما برای بازماندگان دردی عظیم و رنجی طاقت فرساست.

در دفتری که برخی از وقایع مهم جهان،کشور و شهرمان را  برای دل خودم ثبت می کنم و با جملاتی کوتاه بدان اشاره می کنم در روز 18 دیماه نوشتم خداحافظ دختر مهتاب، اما مانده ام برای 27 دیماه چه بنویسم ؟

کیک تولدی که برای اولین سال پگاه نیست تا ببیندش ؛آنهم  کمتر از نه روز

دلهای سوزان و اشک های بغض کرده در پشت سد چشم و فریادهایی به آسمان که ایکاش.. ای کاش پگاه برای سالگرد تولدش می ماند . ای کاش آن دست هرگز به سمت دکمه پرتاب نمی رفت .. ای کاش اصلا جنگ نبود .. ای کاش و ای کاش ...

ناکجا آباد شنبه بازار

آقا مشکل شما با این بازار چیه ؟

چرا اصلا با شنبه بازار مشکل داری ؟

انگاری دوست داری شنبه بازار نباشه و مردم کلور دستشان به تره بازار تازه نرسه ؟

ای بابا فکر کنم این شنبه بازار یه ضربه ای بهت زده که اینهمه باهاش مشکل داری؟

اصلا شنبه بازار چی کار کرده که اینهمه موی دماغش شدی؟ آخه آقا بده یه عده به  وسایل مورد نیازشون می رسند و یه عدم هم  یه درآمدی از این محل کسب می کنند ؟

برادر من تو که اهل دردی ! تو که اهل معرفتی ! (مثلا) تو چرا علیه شنبه بازار می نویسی؟

مگه این بازار هفتگی تو استان گیلان همین کنار گوشمون نیست چرا با اونا مشکل نداری؟

آقا یه بار برای همیشه بگیم و آب پاکی رو  روی دست همه بریزیم که ما نه با شنبه بازارش مشکل داریم نه با هفته بازارش .. مشکل ما با ماهیت این بازار هاست . بازار هایی که ماهیت وجودیش عرضه کالاهای بومی و منطقه ای بود . قرار بود همه محصولات خانگی شون را کنار هم عرضه کنند و به حالت تهاتر همه از این بازار سود ببرند نه اینکه یکی  کلی کالاهای بنجل  دست چندم را به دیار ما بیاورد و با تخته کردن مغازه های بومی  دمار از جیب شهروندان ما دربیاورد .

قرار بود که کالاهایی که می آورند تحت نظارت بهداشت بیاورند نه اینکه طرف هم زیتون بفروشد و کنارش تره بار و همانجا شیر فله و ماست و پنیر را به صورت غیر بهداشتی عرضه کند و شهروند شهر ما هم از روی سادگی و یا خدای نکرده طمع دو هزار تومن قیمت ارزانتر خرید غیر بهداشتی داشته باشد

نه ما با شنبه بازار مشکل نداریم ؛ با تخته شدن درب مغازه های محلی مشکل داریم که  در طول ماه  برخی شان حتی  یک فروش هم دشت نمی کنند اما هم صنفان وانت سوارشان ته جیب همشهریانشان را در می آورند

شنبه بازار فعلی و دوشنبه بازارقبلی ماهیت وجودی شان همین بود اما به ناکجا آباد رفتند .

ما با شنبه بازاری مشکل داریم که مزاحم آسایش و آرامش مردم دو خیابان اصلی کلور است و دستاوردش هم زباله و کثیفی

اگر قصد رساندن تره بار تازه به همشهریان است این وظیفه ذاتی شورای شهر و شهرداری است که با راه اندازی میدان تره بار ( در قطع کوچک تر چند مغازه) هم باعث ایجاد اشتغال شود و هم درآمد برای شهرداری و هم آسایش مردم . نه اینکه سی وانت جنس وامانده و پلاسیده در یک روز راهی منازل کلور شوند.

ما با شنبه بازار مشکل نداریم. یک بار هم بلند تر میگوییم که با شنبه بازار مشکل نداریم با ادبیات برخوردی فروشنده ها با همشهریانمان مشکل داریم . صد البته با بخشی از همشهریانمان هم مشکل داریم که برای خرید از  مغازه های محلی هزار بهانه می گیرند و با اقساط چند ماهه و به شرط برگشت خرید می کنند اما از دوره گردان شنبه بازای براحتی خرید می کنند .

اینرا گفتیم که اصناف کلور و معیشت شان در خطر است و وظیفه مدیریت امر بر عهده شهرداری و شورای شهر است .

خلاصه راه اندازی بازارچه های محصولات محلی راه خوب و ارزنده ایست اما کافی نیست .

دست امام جمعه محترم و تمامی دست اندرکاران بابت راه اندازی بازارچه محلی درد نکند . دست مریزاد ..همت کرده و شنبه بازار کلور را هم ساماندهی کنید

 

غربت نام داران شاهرودی در خیابانهای کلور

اولش شبیه یک شوخی است اما وقتی که چند بار کلیدواژه هایش را از منابع دیگر جستجو می کنیم به صحت خبر پی می بریم .

یک روستا با حدود دوهزار نفر جمعیت و اینهمه خلاقیت

نا خودآگاه در ضمیر ما (حداقل خودم را عرض می کنم ) اینجوریست که وقتی خبری از این دست را می شنویم بلافاصله  قیاس به خود کرده و با شهر و دیار خود می سنجیم .

در روستای بزرگ ما که اسم شهر را هم یدک می کشد کم نیستند از فرهیختگانی  و بزرگانی که مهجورند . از نام آوران علمی و فقه و مرجعیت گرفته تا بزرگان و نام آوران هنر و نویسندگی . از نام آوران عرصه ورزش تا فتح قله های شهرت در عرصه های سرایندگی و شعر و کتاب....

خلاصه قبلا هم نوشتیم که فلسفه نامگذاری خیابانها به اسم نسترن و بهار و لاله را نفهمیدیم . یک نمونه کامل و الگوی جالب همین خبری است که خلاصه اش را برای شما می آورم . بدون هیچ توضیحی کامل بخوانیدش .

 

روستایی که نام شاهکارهای ادبی دنیا را بر کوچه هایش نهاده اند

 

شهروند نوشت: روحانی دِه گفته بود اسم جاده ورودی را بگذارند «شکسپیر». با این نام، مسافران برای دیدن آبادی عجیب کنجکاو می‌شدند. یکی دیگر گفته بود بگذاریم «قرآن» و ریش‌سفیدها برای ‏جلوگیری از اهانت به کتاب آسمانی، مخالفت کرده بودند

یک عضو شورای دِه «هملت» را پیشنهاد کرده بود، ‏یکی دیگر «مادر» و یکی «مسیر سبز». دست آخر نام‌ها را به رأی گذاشتند و تابلوی «بهشت گمشده» به ‏پیشنهاد هیأت امنای مسجد در ورودی روستا نصب شد. 30 کوچه بی‌نشانِ تاج‌آباد که از چهار‌سال پیش ‏روستای دوستدار کتاب معرفی شده، این‌طور نام گرفتند؛ کوچه‌ای که سه ماه از‌ سال سیل می‌گیرد، ‏‏«سیلاب بهاری» (ایوان تورگنیف) نام گرفت، کوچه‌ای که مسجد داشت، مناجات‌نامه (عبدالله انصاری)، ‏خیابانی که رودخانه‌ای از آن می‌گذشت «دُن آرام» (میخاییل شولوخف) و کوچه‌ای که خانه بهداشت در آن ‏بود، «قانون» (ابن‌سینا).

تاج‌آباد سفلی را که روستایی در 25 کیلومتری مسیر اصلی همدان- کرمانشاه (اسدآباد) در حاشیه کوه و ‏منطقه شکار ممنوع آلمابلاغ است، با تابلو‌های آبی سر کوچه‌هایش می‌شناسند، که نام کتاب‌ها به زبان‌های ‏فارسی، انگلیسی و کردی بر آن نقش شده. کارِ نام‌گذاری از دو‌سال پیش آغاز شده بود و تا قبل از آن فقط ‏سه راه آبادی نام داشتند؛ یکی «کانی گلزار»، که چشمه بزرگی داشت و راهسازی آن را خشکاند. یکی راه ‏‏«اختاچی» بود، مسیری که می‌رفت به روستای اختاچی در بالادست تاج‌آباد و آخری راه «ده نو» که به ‏روستایی به همین نام می‌رسید.‏

یکی از اهالی آبادی به قباد یاری گفته بود تو به «خوزه آرکادیو بوئندیا» شبیهی. «می‌گفت با این ایده‌ها ‏آخرش همسرت تو را به درخت توی حیاط می‌بندد. بعد ما فکر می‌کنیم تو جزیی از درختی و فقط همسرت ‏می‌داند که تو شوهرشی. شوخی می‌کرد.» قباد یاری عضو شورا است و قبلا، یعنی در زمان راه‌اندازی ‏کتابخانه معروف تاج‌آباد دهیار بوده. کتابخانه ‌سال 85 راه‌اندازی شد و اکنون از 2070 نفر جمعیت روستا، ‏‏450 نفر عضو فعال آن‌اند. یاری در گفت‌وگو با «شهروند» می‌گوید سرانه مطالعه تاج‌آباد، متفاوت از دیگر ‏نقاط ایران است و برای همین استقبال از نام‌های تازه، دور از انتظار نیست.‏

‏آقای یاری مردم به نام‌های جدید عادت کرده‌اند؟ مثلا پذیرفتن اسم «آسترید لیندگرن» برای ‏همه آسان بوده؟
پذیرفتن نام‌ها بسته به سن آدم‌هاست. جوان‌ها آن‌قدر از این اتفاق استقبال کرده‌اند که برای بقیه ایده‌ها ‏روحیه گرفته‌ایم. به علاوه بعد از بازخورد در شبکه‌های اجتماعی مجازی، کارکردن در فضای جدید هم آسان‌‏تر شده است. تاج‌آباد در‌ سال 94یکی از عناوین 20 روستای برتر کشور را از آن خود کرد و روستای دوستدار کتاب شناخته شد. این انتخاب بدون دخالت هیچ نهادی بود و حتی استانداری هم از آن مطلع نبود. ‏

روحانی روستا شکسپیر را پیشنهاد داد. گفت اگر این ‏نام را بگذاریم، چون روستا کنار بزرگراه کربلاست و تردد در آن زیاد است، هر غریبه‌ای تابلو را ببیند، از سر ‏کنجکاوی هم که شده به تاج‌آباد می‌آید تا داستان این اسم را بداند

‏انتخاب نام کوچه‌ها چطور انجام شد؟ قصه انتخاب نخستین کوچه را بگویید. ‏
بله. این‌جا خیلی کارها به انتخاب و رأی مردم است. همین حالا اگر همه مردم روستا مخالفت کنند، دوباره این ‏نام‌ها تغییر می‌کند. قرار نیست ایده اقلیت یا یک نفر به همه تحمیل شود. راه اصلی روستا را که می‌‏خواستیم نام‌گذاری کنیم، شورایی متشکل از 30 نفر از نمایندگان همه اصناف، نظامی‌ها، معلمان، دانشجویان، ‏جوشکارها، خدمات کامپیوتری، چوپان و دامدار تشکیل شد

بحث‌های زیادی شد که ورودی روستا چه نامی ‏داشته باشد و اصلا چرا چنین نامی باید داشته باشد. یک نفر بود که معتقد بود باید نام خیابان ورودی ‏روستا بشود «قرآن». او گفت هر کوچه به نام کتابی است و قرآن کتاب ما است. ما این را به رأی گذاشتیم و ‏یکی از بچه‌ها به نام وحید رفت موضوع را با ریش‌سفیدان روستا مطرح کرد. آنها بشدت برآشفته شدند و ‏گفتند مقدسات نباید استفاده شود. گفتند نام مقدسات را وقتی به خیابان می‌آورید، مورد اهانت قرار می‌گیرد ‏و این قابل تحمل نیست. بنابراین این پیشنهاد رد شد

روحانی روستا شکسپیر را پیشنهاد داد. گفت اگر این ‏نام را بگذاریم، چون روستا کنار بزرگراه کربلاست و تردد در آن زیاد است، هر غریبه‌ای تابلو را ببیند، از سر ‏کنجکاوی هم که شده به تاج‌آباد می‌آید تا داستان این اسم را بداند. ما اسم‌های شکسپیر، مادر، هملت، ‏بهشت گمشده، مسیر سبز و در کل 10 عنوان را به رأی گذاشتیم. نظرسنجی در کانال تلگرامی روستا انجام ‏شد که حالا جای «جار زن» را پر کرده. 700 نفر شرکت کردند و بیشترشان به بهشت گمشده رأی دادند که ‏پیشنهاد هیأت امنای مسجد بود. ‏

روحانی روستا هم اهل کتاب است؟
اینجا کتاب یک جور دیگر است. نمی‌شود آمار خیلی دقیق داد، اما سرانه مطالعه تاج آباد متفاوت از باقی ‏کشور است. ‏

دلیلش چیست؟‏
اینجا درباره کتاب خیلی حرف می‌زنیم و دور هم خیلی کتاب می‌خوانیم. مثلا کتاب صدسال تنهایی مارکز‏ را که عده‌ای خوانده‌اند، با هم درباره‌اش صحبت می‌کنند. یک بار یکی‌شان به شوخی به ‏من گفت تو مثل خوزه آرکادیو بوئندیا هستی، شخصیت اصلی داستان. با این ایده‌هایی که داری آخرش ‏همسرت تو را به درختی در حیات می‌بندد و من فکر می‌کنم که تو جزیی از درختی و فقط همسرت می‌‏داند که تو شوهرشی.‏

پس ایده این نام‌گذاری برای شما بود؟
این‌که کوچه هویت بخشی نشده بود و نامی نداشت، برای من ننگین بود. می‌گفتم این شایسته روستای بزرگ ‏ما نیست. چند‌سال پیش نیتم این بود که نام کوچه‌ها را به نام کشورهای دنیا بگذارم و بعد معماری آن ‏کوچه‌ها را براساس معماری آن کشورها تغییر بدهم. دوستی دارم در فضای مجازی که سال‌هاست در کتابخانه ‏راهنمایی‌ام می‌کند و کارهای خیر زیادی هم کرده؛ مداوای کودکان بیمار بی‌بضاعت روستا یا تأمین هزینه ‏دانشگاه یکی از اهالی یا راهنمایی برای ادامه تحصیل

وقتی ایده من را شنید، گفت خیلی از کشورها را نمی‌‏شود انتخاب کرد چون با ما رابطه مطلوبی ندارند مثل؛ عربستان، مصر، آمریکا، انگلیس، کانادا و …. او آدمی بسیار ‏فرهیخته، باسواد و اهل کتاب است و بعد از 8‌سال ارتباط مجازی به روستای ما آمد. ما مدام از او یاد می‌‏گرفتیم. دقیقه دقیقه‌ای که کنار ما بود مثل یک کلاس درس بود. وقتی آمد، پیشنهاد داد که نام کتاب‌ها را ‏بر کوچه‌ها بگذاریم. چون تاج آباد روستای دوستدار کتاب است و مردمش علاقه‌ای به کتاب دارند که در ‏کشور نظیر ندارد. پیشنهاد خیلی خوبی بود و با کمال میل پذیرفتیم و در شورا مطرح کردیم. جلسات 6‏ماه ادامه پیدا کرد و در این مدت دنبال سرمایه‌گذاری بودیم که کار را اجرایی کند. آخرش هم چون اعتبار ‏نداشتیم، یک‌سال پیش من مواد اولیه را تهیه کردم و جوشکار روستا، بدون دریافت هیچ مزدی، کار تابلوها را ‏انجام داد.‏‏

چوپان ما ‏لیسانس علوم سیاسی دارد. برادرش هیأت علمی دانشگاه تهران است و دو نفر از خواهرانش هم دامپزشک‌اند. ‏این خانواده اعجوبه و متفاوتند. یکی دیگرشان دیپلم دارد، اما مدام سرش در کتاب است. درباره مباحث فلسفی ‏با من صحبت می‌کند یا درباره علم کوانتوم که به چه شیوه جلو می‌رود

مخالفت جدی‌ای وجود نداشت؟ به این دلیل که معمولا حرکت‌های این‌چنینی، دست‌کم در شهرها ‏سخت پیش می‌رود. ‏
ابتدا نه، اما در ادامه یک مخالف پیدا شد که همچنان آزارمان می‌دهد. نام نمی‌برم. او از اهالی روستا هم ‏نیست. به هر اداره و نهادی می‌رفت، اعتراض می‌کرد، اما وقتی موافقت آنها را دید، شگفت زده شد و دیگر ‏ادامه نداد. ‏

سواد اهالی روستا چقدر است؟
تقریبا 80‌درصد اهالی باسوادند و خیلی‌هایشان در همین کتابخانه درسشان را ادامه داده‌اند. چوپان ما ‏لیسانس علوم سیاسی دارد. برادرش هیأت علمی دانشگاه تهران است و دو نفر از خواهرانش هم دامپزشک‌اند. ‏این خانواده اعجوبه و متفاوتند. یکی دیگرشان دیپلم دارد، اما مدام سرش در کتاب است. درباره مباحث فلسفی ‏با من صحبت می‌کند یا درباره علم کوانتوم که به چه شیوه جلو می‌رود

من را مجاب کرده درباره این ‏مبحث بخوانم و کمی سردربیاورم. زنی از اهالی روستا همیشه خلاصه کتاب‌هایی در زمینه فرزندپروری را در ‏گروه تلگرامی تاج آباد منتشر می‌کند. آن‌قدر شیرین می‌نویسد که دیگران ترغیب می‌شوند کتاب را بخوانند. ‏زمانی که دهیار شدم و دنبال ترویج کتاب و مدرسه و درس، خودم هم به این فکر افتادم که درس بخوانم و ‏الان‌سال آخر مدیریت دولتی هستم. در 37 سالگی با همسرم دوباره شروع کردیم به درس خواندن. همسرم تا ‏پنجم ابتدایی خوانده بود، اما در کتابخانه، مدرسه‌ای به راه انداختیم و 50 بی‌سواد را باسواد کردیم؛ 17 نفر ‏مقطع راهنمایی خواندند که یکی‌شان همسرم بود. 6 نفر دبیرستان و دو نفر هم رفتند دانشگاه.‌ سال پیش ‏همسرم دیپلم گرفت.‏

شنیده بودم که ریش سفیدان روستا هم بشدت اهل کتاب‌اند. این کتابخوانی‌ها یک رسم ‏قدیمی است؟
رسم بوده، اما الان این رسم دیگر مرسوم نیست. تلویزیون و موبایل همه را، بخصوص نسل جدید را آلوده ‏کرده. قدیمی‌ها را نه. پدر 88 ساله من با پیرمرد 80 ساله دیگری عضو کتابخانه‌اند و کتاب به هم قرض می‌‏دهند. آخرین کتابی که پدر من، محمدعلی از عبدالرضا گرفته، جلد دوم خواجه تاجدار بود که نویسنده‌اش ‏یک سیاح خارجی است.

پدرم تا جلد دومش را تهیه کرد، دو بار جلد اولش را خواند. یا زمانی که چهار جلدی ‏سال‌های ابری را به پدرم دادم و مشغول خواندن شد، به جلد دوم که رسید پرسید: یعنی غیراز ما کس ‏دیگری هم این کتاب را خوانده است؟ این کتاب آن‌قدر به زندگی او شبیه بود که فکر می‌کرد بعید است ‏کسی آن‌قدر علاقه‌مند باشد که روایتی شبیه زندگی او را بخواند. علی اشرف درویشیان در منطقه ما یک اعتبار ‏است.‏

تلویزیون و موبایل همه را، بخصوص نسل جدید را آلوده ‏کرده. قدیمی‌ها را نه. پدر 88 ساله من با پیرمرد 80 ساله دیگری عضو کتابخانه‌اند و کتاب به هم قرض می‌‏دهند. آخرین کتابی که پدر من، محمدعلی از عبدالرضا گرفته، جلد دوم خواجه تاجدار بود

آیا این ظرفیت علاقه به کتاب یا اجرای طرح‌هایی مثل نام کوچه‌ها،باعث شده گردشگران ‏فرهنگی به تاج آباد بیایند؟ ‏
از ابتدا تلاشمان جذب گردشگر فرهنگی بوده. روستای ما با کتاب در کشور معروف است و این عنوان کمی ‏نیست. نام‌گذاری، بخش کوچکی از کار ماست. می‌خواهیم هر کس به تاج آباد می‌آید با چند کتاب آشنا ‏شود و برای خواندن بیشتر رغبت پیدا کند. روی ظاهر روستا هم می‌خواهیم کار کنیم، اما دست ما کوتاه و ‏خرما بر نخیل. دهیار ما 16 ماه است که حقوق هم نتوانسته بگیرد. برای کار بیشتر فعلا اعتباری نداریم.

 

آمدنم آرزوست

مدتهاست که ننوشته ایم . نه اینکه نوشتنمان نیاید

نوشتن حس و حالی می خواهد که همه آن احساس در وجود ما هست اما ظاهرا دل و دماغ برای خواندن کم شده است و بیشتر خواننده ها ترجیح می دهند بینند ه های کوتاه باشند و با قدرت بصری و یا سمعی خود سرو ته قضیه را هم بیاورند .

موضوع هم کم نبوده و نیست اما می دانیم که مراجعات به وبلاگ به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسد . گفتیم شاید خوب باشد که در فضای جدید مجازی  دکانی باز کرده و ویترینی برایش چیده و کالایمان را آنجا عرضه کنیم . دیدیم که نه !! بازهم ان قلت آمد توی موضوع. تلگرام که فیلتر شد و اینستاگرام  هم به عکس نمایی بیشتر شهره است  و شاید خیلی از عکس هایی که قرار بود در آن صفحه گذاشته شود بار حقوقی با خود داشته باشد و رضایت افراد  شرط اصلی باشد

به هر حال رسیدیم به اینجا که بنویسیم اما در صفحه  سررسید مان . صفحات سفید سررسیدمان شاهد درد و دل هایی باشد که گاه و بی گاه با همشهریانمان در فضای  این وبلاگ می کردیم .

به قول معروف "خدا را چه دیدید؟" شاید بزودی و زودتر از آنچه که فکر بکنیم همه آن مشتریان پر و پا قرص به این وبلاگ ها برگشتند و بازار کساد ما هم رونق گرفت . شاید هم یکی پیدا شد و مطالب و عکس های ما را تو فضای مجازی منتشر کرد !!

شاید ....

ما به این شاید ها دلخوش می کنیم و گاه وبی گاه خواهیم نوشت

معلم ورزش

 از قديم تصورما از معلم ورزش يه سوت  بود و يه توپ و يه عده نوجوون كه مي دويدند دنبال توپ. هميشه از اينكه زنگ ورزش داشته باشيم خوشحال بوديم و براي اين زنگ دلتنگي مي كرديم . حداقلش اين بود كه دنبال توپ مي دويديم و كمي عرق مي ريختيم و دست آخر بهانه اي براي شلوار پاره و كفش زهوار دررفته پيدا مي شد . زمستان هم زنگ ورزش خوبي هاي خودش را داشت . اغلب بازي حسن و حسين بود . يك طرف مبصرقد بلند و سترگ كلاس بود و طرف ديگر يكي كه هميشه با او كل كل داشت كه جانشينش شود . مدل پوتين و مدودوف بود .حسن ميگه حسين ... حسين ميگه 24 ... 24 بايد هوشيار بود و بموقع  ميگفت 9.. وگرنه هم 24 مي سوخت و هم 9(اشاره به شماره پيرآهن هاي هادي نوروزي و سيروس قايقران).

واي اگر زنگ ورزش مي افتاد به ساعت  آخر روز.. نور علي نور مي شد . بهترين زمان براي اينكه آقاي معلم تبديل به زيباترين موجود جهان هستي تبديل شود .كش كتابها را كه محكم مي بستيم و مترصد اين بوديم كه آقا معلم  دستور آزاد باش را صادر مي كرد .

تازه از زمان  دوم، سوم راهنمايي براي خودمان آقايي شديم و معلم ورزش دار شديم . ديگر از آن  شل گرفتن هاي دوران ابتدايي خبري نبود و اينكه معلم هنر و و ورزشمان زمانش را به رياضي و املاء بگذراند رها شده بوديم . ولي حالا سختي هاي ديگري در راه بود . بايد از بين فوتبال و واليبال و تنيس روي ميز يكي را انتخاب مي كردي و معلم از تو ميخواست كه باصطلاح كار كني .

يادم مي آيد اولين معلم ورزش تخصصي ما آقاي كنعاني بود . واي خدا اولين بار بود كه معلم ورزش ما با ما ورزش مي كرد . ورزشي كه از قبل به نرمش صبحگاهي برايمان معنا مي شد حالا  با تصور اينكه يك گرمكن ورزشي پوش  با يك سوت در دهان آن را از يك فان و سرگرمي به يك رشته علمي سوق مي داد هم جذاب بود وهم سخت .

كار معلم ورزش سخت بود و طاقت فرسا. آنموقع آقا معلم تقريبا تازه كار بايد دانش آموز منجمد دبستاني را تحويل  مي گرفت  و سعي مي كرد كه انواع فورهند و بك هند و اصطلاحات  واليبال و فوتبال را به خورد مغزش بدهد خودش براي خودش كاري بود كارستان .

حالا كه  پشت لبمان سبز شده و از دبستان و مدرسه ها سراغ داريم مي بينيم كه كارشان چقدر سخت بوده .

همانقدر كه معلم اول ابتدايي در ساختن و شكل گرفتن شخصيت كودك موثر و مفيد است قطعا معلم ورزش در گرايشات ورزشي   وحتي غير ورزشي دانش آموز موثراست .

معلم ورزش ما برايم ما اسطوره بود . در دوران نوجواني وقتي سعي مي كرديم كه عكس هاي مختلف ورزشكاران را جمع كنيم و بيشتر خودمان را " پله " و " رود گوليت " و ... بناميم بعضي ها هم عشقشان اين بود كه شبيه معلم ورزش شوند . او خودش خبر نداشت اما دنياي نوجواناني بود كه براي خودشان رويا پردازي ها داشتند .

بعد از آن و شايد هم زمان معلمان ديگري هم اين علم را براي تحصيل و تدريس انتخاب كردند . گرچند افتخار شاگردي اساتيدي چون دكتر امير ساسان يا حسن آقاي طباطبايي نصيب نگرديد  اما هميشه سعي داشته و داريم كه به پاس همه زحماتي كه اين عزيزان  و معلم وارسته آقاي وحيد كنعاني  براي  ما و هم سن و سالان ما متحمل شدند در حضورشان به ادب رفتار كرده و سر تعظيم بر مقام والاي معلميشان فرو آوريم .براي شادي روح معلم عزيز مرحوم طباطبايي آرزوي آرامش و درجات بالا  و براي همه معلمان تربيت بدني علي الخصوص معلم  عزيز  و دوست داشتني دوره خودمان " حاج وحيد كنعاني " آرزوي سلامتي و توفيق روزافزون داريم .

 

 

 

30 نكته اي كه در محرم امسال رعايت كنيم

محرم ماه عزاداري سيد الشهداء و ياران باوفايش از راه رسيد . عزاداري هاي  شيعيان براي سوگوار اين ايام و پاسداشت ياد و نام امام حسين (ع) و مسلك آن امام  بزرگوار  آغاز گشته و در كوي و برزن  ادامه دارد . نگاهي مقايسه اي بين عزاداري هاي رايج در شهر و ديار ما و عزاداري هاي برخي شهرها نشان مي دهد عزاداري هاي شهرها و روستاهاي ما تا حد زيادي با استانداردهاي  منظم و سازمان يافته  فاصله دارد در حاليكه با رعايت تعداد معدودي از نكات مي توان نظم و نظام خاصي به اين عزاداري ها داد . در ذيل به تعدادي از اين نكات اشاره مي كنيم . البته  اين امر قطعا به معناي حاكم نبودن نيت خالص در عزاداري ها نيست .. يلكه بدان معناست كه با رعايت معدودي از موارد مي توان به شكل زيباتري از عزاداري ها رسيد .

  1. صف را برهم نزنيم . همينكه دوست و آشنايي را در صف مقابل ديد يم صف و جايگاهي كه در آن قرار گرفته ايم را ترك نكنيم
  2. درست زنجير بزنيم . در كمتر عكسي از عكس هاي محرم منطقه ما همه زنجير ها در يك سمت بلند شده  است . از نفر جلويي مان الگو بگيريم و به همين ترتيب همه از سر دسته.
  3. صحبت نكنيم . اگر در صف زنجير زني قرار گرفتيم صحبت كردن درباره امورات جاري و آتي و آيده را به زماني ديگر موكول كنيم
  4. ترتيب قد را رعايت كنيم . گرچند  در مورد ريش سفيدان اين استثنا  وجود دارد اما نمي توان  تصور كرد كه هر چه قدر در جلوي صف باشيد اجر بيشتري مي بريم . بنابراين حتي در جايگاه آخر فقط درست بزنيم
  5. بخش تكرار مرثيه ها را درست و منطقي ادا كنيم . يك الگو در اين مرثيه ها عزاداري هاي شهر يزد است .
  6. به مرثيه خوان روحيه بدهيم .
  7. فاصله منطقي از نفر جلويي و عقبي داشته باشيم .
  8. بخاطر  يك شربت و يا نذري  نظم دسته را بهم نريزيم .
  9. اگر قرار بر حضورمان در دسته است لباس هماهنگ با بقيه اعضاي دسته را برتن كنيم
  10. مرثيه هاي پرشور تمرين شده را در اجتماع سه دسته اجرا كنيم
  11. از قبل براي سيزده روز عزاداري برنامه داشته باشيم . كنش ها و واكنش هاي محله اي را از بين برداريم
  12. اگر قرار است كه سينه بزنيم يا ابتداي دسته باشيد يا انتها . راستي چرا دسته سينه زني را  تشكيل ندهيم؟
  13. خانم ها در عبور از دسته  ها و همراهي دسته خودشان صبوري بيشتري داشته باشند .
  14. به حرف مديران دسته ها گوش دهيم
  15. بلند گوها و سيستم هاي صوتي را از قبل سرويس كنيم
  16. طبال ها را آموزش دهيم
  17. در پخش  و دريافت نذري ها مراقب كودكان و سالمندان  باشيم
  18. به موضوع  چگونگي پخش نذري نهار ظهر عاشورا رسيدگي كنيم
  19. نماز هاي جماعت را در محيط سرباز و با حضور همه مردم برگزار كنيم
  20. در نماز جماعت ظهر تاسوعا و ظهر عاشورا حضور داشته باشيم
  21. از مسير هاي فرعي براي عبور خودروي خود استفاده كنيم .
  22. گوشي هاي تلفن همراه خود را غلاف كنيم و محض رضاي خدا از همه چيز و همه كس عكس نگيريم . اجازه دهيم عده اي كه مامور اين كارند كارشان را انجام دند
  23. به حريم خصوصي افراد و اشك ريزي ايشان احترام بگذاريم
  24. سنت هاي خوب و رايج گذشته را پاس بداريم
  25. قبل از شروع عزاداري ها چند آيه از كلام الله مجيد توسط قاري قرائت شود
  26. حيدر است را از شوخي و خنده مبرا كنيم
  27. ياد بگيريم كه در چه موقعي از مراسم حيدر است بايد چه كنيم
  28. به ميهمانان  از شهرستانهاي ديگر احترام بگذاريم
  29. به شور جوانان در مراسم شام غريبان احترام بگذاريم
  30. دل را مثل ظاهرمان خانه ياد حسين(ع) كنيم

همه اولويت هاي شورا

 

كاري داريم با همين شورا داريم . ظاهرش بخاطر اينكه ديواري كوتاه تر از ديوار شورا پيدا نمي كنيم و بيشتر بخاطر اينكه احساس مي كنيم حرف شنوا ترند و شايد بيشتر بخاطر اينكه دوستان عضو شوراي جديد بيشتر قرابت و دوستي و پيوند عاطفي و فكري با  هم نسلي هاي ما دارند .

ما كمتر از آنيم كه براي شورا اولويت تكليف كنيم و يا از راه دور براي شورا خط و نشان كشيده و خداي ناكرده راه بهشان نشان دهيم . چون دوستان عضو شورا فرهيخته تر و داناتر از آنند و هر كدام از ايشان براي خود از قوه تحليل بسيار خوبي برخوردارند . آنچه كه ما برايشان نقل مي كنيم و قصه مي سازيم فقط براي يادآوري  است .

شايد اگر هر كدام از ما درجايگاه فعلي اعضاي محترم شورا بوديم سعي مي كرديم براي خود ليست بلند بالايي از اولويت ها و بايد ها و نبايد ها تنظيم كنيم . اولين فراز از اين ليست مي تواند دقت در انتخاب شهردار باشد . شهردار كلور به واسطه همه تاثيري كه در مديريت سخت شهري و دست و پنجه انداختن با مشكلات و تنگناهاي شهري و مديريت شهري دارد بايد يك آدم كاربلد و كار درست و البته برخوردار از وجهه اي خوب و ارزنده وجايگاهي متعالي بين شهروندان  باشد . اضافه كنيم به اين شاخصه ها برخورداري از سيرت نيكوي فرهنگي و توانايي و كاربلدي و كارگشايي و سابقه خوش خدمتي را .

شهردار كلور مي تواند تمام شاخصه هاي يك شهردار خوب را داشته باشد با آنكه خودش قبلا شهردار بوده و يا نبوده  باشد . تجربه گذشته شهر كلور مي تواند راهگشايي باشد براي آتيه شهر و تصميم گيري براي اينكه چه كسي بر صندلي شهرداري كلور تكيه بزند .همسويي و هم افزايي براي بهره گيري از توان شورا براي رفع معضلات شهري مي تواند يك پتانسيل براي انتخاب بهينه و به گزيني شهردار محسوب شود .

انتخاب شهردار براي شهري كوچك كلور قطعا از انتخاب يك عضو ويا وزير كابينه سخت تر نيست اما به همان اندازه پيچيده و به همان اندازه داراي اهميت است و براي شهر كوچك و اما فرهنگي كلور و حتي منطقه شاهرود مهم و اساسي است . در محيط كوچكي كه همه شهروندان همديگر را مي شناسند و فعاليت هي فرهنگي نماد و نمود بيشتري دارد فعاليت هاي فرهنگي شاخصه  ها و یژگي هاي خاصي دارد و بعضا در اين مسير اشتباهاتي هم صورت مي گيرد و ترازوي شخصي ميزان سنجش و معيار اندازه گيري مي شود . در اين محيط شايد يارگيري ها و تيم سازي هاي شخصي  نامرسوم در محيط هاي بزرگتر نمود بيشتري مي يابد و بعضا خطهاي كوچك و خرد فرهنگي تبديل به يك مساله بزرگ مي گردد .

شوراي شهر مي تواند و بايستي به اين هم افزايي فرهنگي براي ايجاد اتحاد فرهنگي و بهره گيري از پتانسيل هاي خوب و ارزنده كمك كرده و زمينه هاي اين مهم را فراهم سازد . به هر حال بارها گفته شده است كه شهر كلور و منطقه شاهرود اولين و بارزترين ذخيره اش برخورداري از يك بدنه فرهنگي و در عين حال قشر مهم و لايه اي مشورتي است كه حاضرند با كمترين چشم داشت تمام انرژي خود را براي اعتلاي شهرشان بكار گيرند .

شهردار كلور فارغ از هر اسم و رسم و فارغ از هر دسته بندي باشد تمامي شاخصه هاي يك شهردار برجسته را داشته باشد . تمامي شاخصه هايي كه قبلا در نوشتاري قبل از گزينش شهردار محترم قبلي نوشته شد .

اينك  در زماني كه چشم همه شهر و منطقه به ساختمان شهرداري كلور است تا ببينند شوراي شهر جديد كلور چه كسي را شايسته تكيه بر صنولي شهرداري كلور مي داند .  

 

 

مكتب خانه ها در كلور

مطلب زير به نام پژوهشگر  توانمند آقاي محسن مجاوري در يكي از كانالهاي  خوب منتشر شده است . بدون هيچ دخل و تصرفي اين مطلب  را در اين پست درج مي كنيم . 

یش از شکل گیری اولین مدرسه رسمی به سبک جدید، با عنوان" خیام" در محل اداره آموزش و پرورش فعلی ،که ابتدا چهار پایه و سپس پنجم نیز به آن اضافه شد ،در محلات مختلف کلور مکتب خانه به سبک قدیم و با آموزش سه مقوله دایر بود:

=آموزش قرآن و کتب مذهبی مثل نهج البلاغه ،مفاتیح الجنان و کتب ادعیه

=آموزش خواندن کتب ادبی بویژه بوستان و گلستان و کلیات سعدی، دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی و کلیات شمس و مثنوی و معنوی حضرت مولاناو.....

=آموزش طرز زندگی .

مکتب خانه بیشتر در اطراف بقعه آقا سید حسین متمرکز بود. و دو خانواده عهده دار این آموزش بودند.

*خانواده های سید ها که از وابستگان و اخلاف آقا سید حسین بودند.

*خانواده شیخ (مجاوری ها ، خدامی ها و جعفر پور ها)البته نام خانوادگی زمان رضاشاه متداول شد و قبلا با عنوان متولی شناخته می شدند.

شیوه آموزش:

" هُُجِّی " بود. در این شیوه آموزش ، حروف الفبا آموزش و ترتیل و تجوید و قواعد به این سبک جدید آموزش داده نمی شد؟ مثلاً تنوین ضَمِه را " دو زبَر پیش" و حرکات را " زیر" و" زَ بَر" و" پیش "می خواندند.

به عنوان نمونه : "اً " را  " الف دِ زبَر اَ " می خواندند و سپس با ادغام حروف به یکدیگر کلمات و آیات را کامل می کردند.

یادش بخیر با تلفظ عمومی چه زیبایی  پیدا می کرد.

مکتب داران بیشتر رایگان و در راه خدا و به عنوان ثواب اقدام می کردند ولی اگر هم دست مزدی داده می شد بسیار ناچیز و اغلب غیر نقدی و بصورت جنسی مثلا مرغ ، میوه و پارچه و.....پرداخت می شد.

شاگردان روی فرش روبروی ملاّ چهار زانو می نشستند و ملا تدریس عمومی می داد و شفاهی پرسش می کرد.

 من و برادرم مهندس علی آقا مجاوری افتخاریک سال شاگردی آقا سید معروف محمودی را داشتم ، روحش هماره شادمان باد.

سلام: مکتب داران و ملایان زحمت کش قرآنی کلور:

*مرحوم حاجی میرزا رحیم مجاوری


*مرحوم سید معروف محمودی( مشهور به اَدایی(

*مرحوم فلکی

*ملا یوسف مومنی

*مرحوم ملا زبیر مومنی

*مرحوم ملا عُزِیر مومنی

*مرحوم حاج زبیر احسان پور

*مرحوم آقا سید احمد مرتضوی

*میرزا سعید نوری

*سید مجتبی فکری

*آقا سید غنی هاشمی

*ملا قدیر

*ملا رحمت اله

* شیخ میرزا جعفر کلوری و بزرگان محله کَشن (آخوند محله)بویژه پدر بزرگ خاندان جعفر پور

*مرحوم سید عبدالحمید معلم کلوری

*آقا سید محمد تقی صادقی

*آخوند ملاحسین کلوری و فرزندان

*سید نجات قدسی.

*مرحوم حاجی میرعبدالباقی قریشی

*مرحوم هادیپور

*بانوان :

*مرحومه ملاباجی منیر مادر گرامی آقای علی نیساری

*حاجیه خانم اصلی مهرآور خاله نگارنده

*زندگان :

*خانم محبوبه نعمتی مادر گرامی آقای داراب زرین کار

*حاجیه خانم زهرا مجاوری عمه نگارنده

*آقای مصطفی قویدل

روح در گذشتگان آموزش قرآن هماره شادمان باد و جهت شادی روحشان در این ماه عزیز و سلامتی معلمان زنده قرآن با هم بخوانیم سوره مبارکه فاتحه همراه صلوات.

اينجي مانا

فضاي مجازي  و شكل گيري شبكه هاي اجتماعي علي رغم برخي نكات منفي  با خوبي ها ونكات زيبايي همراه است . يكي از اين نكات همين دور هم جمع شدن همشهريان است كه گاه و بيگاه گريزي هم به رويدادها و رخدادهاي فرهنگي و غير فرهنگي  ديارمان مي زنند . در اين مرد و موارد مرتبط به آن مفصل حرف داريم . اما نكته اي كه اينجانب برآن هستم  تا از آن استفاده كنم  انعكاس برخي مطالب خوب و مفيد و ارزنده اي است كه به نوعي با منطقه شاهرود و فرهنگ فولكلور آن در ارتباط است . فارغ از صحت منابع و قابليت استناد آن سعي مي شود برخي مطالب عيناً نقل شود تا هم مراجعات علاقه مندان آسان تر شود و هم يك مجموعه كامل از اين مطالب را داشته باشيم .

مطلب اولي كه انتخاب شده است  نوشته آقاي آيت اله رجبي اسكستاني است كه به نثري روان و دلنشين نوشته شده است .بدون هيچ دخل و تصرفي

 

 

روز تب داری من و دلواپسی مادر ترزای کلوری(اینجی مانا)

 

سال 1354کلاس دوم راهنمایی را در کلور مرکز بخش شاهرود در مهرماه همزمان با سراسر کشور آغاز کردم چون رفت وآمد به اسکستان برایم میسر نبود ناچارا باید منزلی در کلور میداشتم با دوستان اسکستانی ام (آقایان محمدعلی فلاحی و مهدی نایینی) یکی از اتاقهای شادروان اینجی خانم مادر گرامی حاج مسعود اخوان وشادروان مشکوه اخوان را اجاره نمودیم اینجی خانم که همه بواسطه مهربانی وعاطفه زیادش اینجی مانا خطابش می کردند که این رمز مانا(مادر) بودنش را بعدا فهمیدم .زنی فهمیده و بزرگ منش

دوستانم اکثرپنچ شنبه ها به اسکستان می رفتن (مادران شان انتظارشان را میکشیدند ولی چون من مادر نداشتم که راغب باشم)

وغروب جمعه ها برمی گشتند واین رفت و آمدها ادامه داشت ناگفته نماند  که منهم ماهی یکباربه اسکستان با دوستانم می رفتم در اواخر آبانماه بود که زنگ خانه به صدا درآمد ومن راهی خانه ودوستان راهی اسکستان شدند .منزل اینجی مانا در پشت حمام واقع شده بود وکوچه باریکی داشت که درب خانه آنجا باز می شد من که به اول کوچه پا گذاشتم یک دفعه اسمان برام چرخید ونقش برزمین شدم چنان غلطان خاک کوچه شدم که گویا کسی دست وپایم را گرفته وعمدا مرادر خاک فرو برده وبیرون آورده، قادر به حرکت نبودم وچشمانم را بستم در حالیکه بشدت سرم گیج می رفت وبدنم از تب داغ شده بود تنها صدایم که از ته گلویم بیرون میامد

خدا و مادرم بود چند دقیقه ی بدینسان گذشت وهمچنان بی حرکت افتاده در میان کوچه و غلطان به خاک کوچه,از طرف دیگر .نمی دانم به اینجی مانا الهام شده بود یا اینکه چون دیر کردم هراسان از خانه بیرون میاید تا علت دیر کردنم را جویا بشه ,در همین حال مرا می بیند که مانند تکه ای پارچه مچاله شده در خاک وسط کوچه افتاده ام مانند مادری که چند روزی از بچه اش دور افتاده .با سرعت خودش را به من رساند ومرا بلند کرددو خاک لباسم را تکاند وکشان کشان به اتاقش بردآن چیزی را که برایم ملموس بود صدای غر ولندش بود که شکوه می کرد که خدایا (آیت ) که مادر نداره،؛ولی بلافاصله گویا متوجه کلامش شده بود به خودش گفت :پس من کی ام ؛مادرش هستم

فقط این صدا در گوشم می پیچید وچشمانم از هیبت درد بسته بود وسرگیجه وهمراه دل درد که امانم را بریده  وبر خود می پیچیدم وناله از ته چاه بیرون آمده ام خدا ومادرم بود که صداشون می کردم

اینجی مانا برای اینکه خلاء  مادرم را پر کند بلند بلند می گفت من مادرت هستم ناراحت نباش

آب را با مشرفه ولگن مسی برام آورد تا سر وصورت خاکی را بشویم اصلا قادر نبودم ،خودش سر وصورتم را شست وبا حوله پاک کرد .تشکی را پهن کرد تا مقداری دراز کشیده وآرام بگیرم

آن چیزی که برایم مشهود بود من درتب می سوختم واینجی مانا در غصه وغم من وشاید هم غصه بی مادری ام را بیشتر حس می کرد

مخصوصا که همیشه پسرانش (مسعود ونورالله) را یاد می آورد وبغض گلویش را می فشرد وبی اختیار اشک  میریخت ودخترعزیزش هم با او همراهی میکرد( که بعداز یکماه آنهم رفت تهران پیش برادرانش)

من مانند آهن تفیده همچنان می سوختم

اینجی مانا سراسیمه طول وعرض اتاقها را طی می کرد تا چاره اندیشی کند،آب داغی رابرایم آورد درحالیکه اصرار می کرد بلند شو بخور.نباتش تبرک اما م رضا ع ست و الان خوب میشی

دستم را گرفت به زور بلندم کرد وآب داغ همراه ننات تبرکی را به من خوراند ودر حالیکه داواپسی در چهره اش موج می زد مرا دلداری می داد که چیزی نیست الان حالت بهترمیشه

از تب دست وپایم می لرزیدند واشک بر چشمانم حلقه زده بود وبا دستمال تمیزی که همیشه در چارقد تمیز وسفیدش که بر کمرش می بست ودر گدشته جزیی از لباس بانوان بود در آورد اشکم را پاک می کرد ومدام می گفت ناراحت نباش خوب میشی

وهمچنین وقتی که می شنید که  میگویم ،وای مادرجان ،هلاک شدم بدادم برس .

با صدای بغض آلود می گفت من جای مادرت هستم

من مقداری آرام می گرفتم مخصوصا اینکه تا آن زمان بعد از فوت مادرم این چنین مهربانی همراه با حس مادری احساس نکرده بودم واقعا حس می کردم مادرم پیشم هست داره منودلداری میده.

کمی خواب به چشمانم غالب شد  وچرتی زدم .

صدای آرام وتواَم با مهربانی اینجی مانا مرا بیدار کرد که" آیت جان"  بلندشو. یک مقدار از این آش بخور تا بهتر شوی.

آشی که با گیاه محلی وبا نیم دانه برنج وپیازو....پخته بود وبوی آن مشام آدم را نوازش می داد و اشتها را باز می کرد

 یک کاسه از آش را خوردم ودوباره خوابیدم ودرد روبه کاستی می رفت .

غروب که شد از خواب مرا به آرامی با صدای لیطف مادرانه بیدارکرد

این بار کاسه مسی که در آن معجونی از سبزیجات تازه بود را پخته بود به من داد که  بخورم  وگفت هر چه می توانی بخور،تادرد وتب ات کم شود.

غروب معمولا برای افراد غریب ویتیم ومضاف بر آن که درد هم داشته باشد بسیار سخت ودلگیر هست.که منهم همه این شرایط را داشتم زدم زیرگریه تا آنجا میسربود اشک ریختم با همنوایی اینجی مانا ودخترخانم عزیزش،

بعداز خالی کردن عقده های درونی من بیاد مادر م وآنان به فرزندان وبرادران در غربت مانده.

آرامش نسبی بر من حاکم شد وتب کم کم از من فاصله گرفت وآنها شام شان را خورند در حالیکه مرتب حواسشان به من بود ومراهمان آش ومعجون سبزی یا تره سیر کرده بود واشتهایم را کور

تلویزیون که نبود رادیو کوچکی داشتند که بیشتر موقع خاموش بود ولی شبهای جمعه بخاطر گفتار دینی مرحوم راشد روشن بود وطبق معمول این شب جمعه هم صدایش بگوشم آمد که می گفت:شکر نعمت نعمت ات افزون کند ،کفر نعمت از کف ات ان بیرون کند،

پرده سیاهی شب بر همه کشیده شد وبخواب رفتیم

البته بواسطه دردی که هنوز در بدنم لانه کرده بود خواب وبیداری ودرد کشیدن واز خواب پریدن تا صبح مرا همراهی می کردند .

آن چیزی که برایم به وضوح ملموس بود چرت زدن اینجی مانا بود نه خوابیدن .

چون هر زمانیکه من از خواب می پریدم ایشان از من زودتر چشمانش را باز می کرد ومرا به آرامش دعوت می کرد ویا برایم آب می آورد

دم دمای صبح خواب عمیقی برمن غلبه کرد،دیگر هیچ صدای را حس نمی کردم .وقتی از خواب بیدارشدم کوه درد از بدنم رخت بربسته بود وهچ دردی راحس نمی کردمصحبانه را همراه با مهر ونگاه مادرانه به من داد وخوشحال بودند که من خوب شدم وثناگو ی خدای مهربان خویش.

لباسهای خاک آلودم شسته شده بود ودر کنار رختخوابم گذاشته بودبلند شدم لباسهایم را پوشیدم ومقداری در حیاط راه رفتم وشکر خدا می کردم که به تلاش اینجی مانا سلامتی ام را دوباره باز یافتم

فقط چیزی که در ذهنم بود که چگونه  محبت های بی منت اش را جبران کنم غروب که شد دوستان از اسکستان برگشتند در حالیکه روز وشب سختی را من گدرانده بودم

اینجی مانا این موضوع را برای آنان تعریف کرد و...

 مادر ترزا نامش بخاطر خدمت به نوع اش جهانگیرشد .

مادر ترزا کلوری هم که اینجی مانا بود برایم مادرترزاشد

وهر وقت به کلور می روم اولین خاطره ای به ذهنم خطور می کند

 فداکاری ومهربانی ودلسوزی مادرانه اینجی مانا

که فاتحه ای نثار روحش می کنم

یاد این مادر هرگز در ذهنم زودنی نیست ونخواهد بود

یادش گرامی وروح وروانش شاد بادا

آیت الله رجبی اسکستانی رشت 26/4/96

قوربعلي

 

سروده سید عادل ایرانی کلور

قوربعلی

ني خيالي بر سر و ني نقش یاری دركنار

ني هوس در چشم ما و خواهش روي نگار

ني سر و ساماني از جنس گِل و خشت و گَون

ني ترنم آرزويم با قدوم سبز يار

باد، مادر؛ مي­نوازد روي نيك كودكم

خاك مانند پدر آغوش دارد مشكبار

كوچه­ها پس كوچه­ها با عطر ياسم آشنا

روي زردم تا سپيدي نقش­هايي يادگار

شعر من صد دفتر از احوال جان است و غزل

گر كتابم نيست اما بي­كتابم شهريار

خواب من شيرين­تر از بزم شكار خسروان

خسروان در بزم و من انديشه دارم با شكار

قوربعلی در مطلع هر مثنوی نامیست خوش

این خدادادست و من با آن تنعم کامکار